پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

مرد چهار زنه



شعر زیبای مرد چهارزنه
 
 
دوستی داشتم لرستانی

یار دیرینه ی دبستانی

دیدمش بعد سالیان دراز

همرهش چار زن همه طناز

مات و مبهوت گشتم از حالش

که لری آهوان به دنبالش

گفتمش: چهار زن ؟ خدا برکت!

تو چگونه کنی ز جا حرکت

گفت : این کار ماجرا دارد

هر یکی حکمتی جدا دارد

اولی را که هست خوشگل و ناز

من گرفتم ز خطه ی شیراز

تا که شب ها قرینه ام باشد

سر او روی سینه ام باشد

بهر اوقات روزهایم نیز

زن گرفتم ز خطه ی تبریز

چون زن ترک، خوش بر و بازوست

خانه دار و نظیف و کد بانوست

دست پختش که محشر کبرِِی ست

بهتر از آن، سلیقه اش غوغاست

ظرف یک سال بسته ام بارم

چون زنی هم ز اصفهان دارم

کشد از ماست تار مویی را

یادمان داده صرفه جو یی را

درکم و بیش استاد است

او متخصص در اقتصاد است

او بس که در اقتصاد پا دارد

بی گمان فوق دکترا دارد

زن چارم که ختم آنان است

شیری از خطه ی لرستان است

گفتمش با وجود آن سه هلو

زن چارم بر ای چیست؟ بگو

گفت گهگاه بنده گشتم اگر

عصبانی ز همسران دگر

آن زمان جا ی آن سه تا، بی شک

این یکی را کشم به زیر کتک


شانس چیست ؟؟؟


تحقیقی از"ریچارد وایزمن"


روانشناس دانشگاه هارتفورد شایر.


چرا برخی مردم بی‌وقفه در زندگی شانس می‌آورند درحالی که سایرین همیشه بدشانس هستند؟


مطالعه برای بررسی چیزی که مردم آن را شانس می‌خوانند، ده سال قبل شروع شد. می‌خواستم بدانم چرا بخت و اقبال همیشه در خانه بعضی‌ها را می‌زند، اما سایرین از آن محروم می‌مانند. به عبارت دیگر چرا بعضی از مردم خوش‌شانس و عده دیگر بدشانس هستند؟


آگهی‌هایی در روزنامه‌های سراسری چاپ کردم و از افرادی که احساس می‌کردند خوش‌شانس یا بدشانس هستند خواستم با من تماس بگیرند. صدها نفر برای شرکت در مطالعه من داوطلب شدند و در طول سال‌های گذشته با آنها مصاحبه کردم، زندگی‌شان را زیر نظر گرفتم و از آنها خواستم در آزمایش‌های من شرکت کنند.


نتایج نشان داد که هرچند این افراد به کلی از این موضوع غافلند، کلید خوش‌شانسی یا بدشانسی آنها در افکار و کردارشان نهفته است. برای مثال، فرصت‌های ظاهرا خوب در زندگی را در نظر بگیرید. افراد خوش‌شانس مرتبا با چنین فرصت‌هایی برخورد می‌کنند، درحالی که افراد بدشانس نه.


با ترتیب دادن یک آزمایش ساده سعی کردم بفهم آیا این مساله ناشی از توانایی آنها در شناسایی چنین فرصت‌هایی است یا نه. به هر دو گروه افراد خوش شانس و بدشانس روزنامه‌ای دادم و از آنها خواستم آن را ورق بزنند و بگویند چند عکس در آن هست.


به طور مخفیانه یک آگهی بزرگ را وسط روزنامه قرار دادم که می‌گفت: اگر به سرپرست این مطالعه بگویید که این آگهی را دیده‌اید، 250 پوند پاداش خواهید گرفت. این آگهی نیمی از صفحه را پر کرده بود و به حروف بسیار درشت چاپ شده بود. با این که این آگهی کاملا خیره کننده بود، افرادی که احساس بدشانسی می‌کردند عمدتا آن را ندیدند، درحالی که اغلب افراد خوش‌شانس متوجه آن شدند.


مطالعه من نشان داد که افراد بدشانس عموما عصبی‌تر از افراد خوش‌شانس هستند و این فشار عصبی توانایی آنها در توجه به فرصت‌های غیرمنتظره را مختل می‌کند. در نتیجه، آنها فرصت‌های غیرمنتظره را به خاطر تمرکز بیش از حد بر سایر امور از دست می‌دهند.


برای مثال وقتی به مهمانی می‌روند چنان غرق یافتن جفت بی‌نقصی هستند که فرصت‌های عالی برای یافتن دوستان خوب را از دست می‌دهند. آنها به قصد یافتن مشاغل خاصی روزنامه را ورق می‌زنند و از دیدن سایر فرصت‌های شغلی باز می‌مانند. افراد خوش‌شانس آدم‌های راحت‌تر و بازتری هستند، در نتیجه آنچه را در اطرافشان وجود دارد و نه فقط آنچه را در جستجوی آنها هستند می‌بینند.


تحقیقات من در مجموع نشان داد که آدم‌های خوش‌اقبال براساس چهار اصل، برای خود فرصت ایجاد می‌کنند.


اول آنها در ایجاد و یافتن فرصت‌های مناسب مهارت دارند،


دوم به قوه شهود گوش می‌سپارند و براساس آن تصمیم‌های مثبت می‌گیرند.


سوم به خاطر توقعات مثبت، هر اتفاقی نیکی برای آنها رضایت بخش است.


چهارم نگرش انعطاف‌پذیر آنها، بدبیاری را به خوش‌اقبالی بدل می‌کند.


در مراحل نهایی مطالعه، از خود پرسیدم آیا می‌توان از این اصول برای خوش‌شانس کردن مردم استفاده کرد. از گروهی از داوطلبان خواستم یک ماه وقت خود را صرف انجام تمرین‌هایی کنند که برای ایجاد روحیه و رفتار یک آدم خوش‌شانس در آنها طراحی شده بود. این تمرین‌ها به آنها کمک کرد فرصت‌های مناسب را دریابند، به قوه شهود تکیه کنند، انتظار داشته باشند بخت به آنها رو کند و در مقابل بدبیاری انعطاف نشان دهند.


یک ماه بعد، داوطلبان بازگشته و تجارب خود را تشریح کردند. نتایج حیرت انگیز بود: 80 درصد آنها گفتند آدم‌های شادتری شده‌اند، از زندگی رضایت بیشتری دارند و شاید مهم‌تر از هر چیز خوش‌شانس‌تر هستند. و بالاخره این که من عامل شانس را کشف کردم.


 

چند نکته برای کسانی که می‌خواهند خوش‌اقبال شوند


به غریزه باطنی خود گوش کنید، چنین کاری اغلب نتیجه مثبت دارد.

با گشادگی خاطر با تجارب تازه روبرو شوید و عادات روزمره را بشکنید.

هر روز چند دقیقه‌ای را صرف مرور حوادث مثبت زندگی کنید.

 


 

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: لباس‌ها چندان تمیز نیست. انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.

همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده."

مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!


 

زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه‌کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌ جای قضاوت کردن فردی که می‌بینیم، در پی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم؟



جمله روز : زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردن است... 

عطر نرگس، رقص باد



بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک

 

شاخه های شسته، باران خورده، پاک

 

آسمان آبی و ابر سپید

 

برگ های سبز بید

 

عطر نرگس، رقص باد

 

نغمه شوق پرستوهای شاد

 

خلوت گرم کبوترهای مست

 

نرم نرمک می رسد اینک بهارخوش به حال روزگار
.

.

.

.

نرم نرمک می رسد اینک بهارخوش به حال روزگار

ای دل من، گرچه در این روزگارجامه رنگین نمی پوشی به کام

 

باده رنگین نمی نوشی به جام

 

نقل و سبزه در میان سفره نیست

 

جامت از آن مِی که می باید تهی است

 

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

 

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

 

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

 

نرم نرمک می رسد اینک بهارخوش به حال روزگار


بهار را باور کن


باز کن پنجره ها را که نسیم 

روز میلاد اقاقی ها را 

جشن می گیرد 

و بهار 

روی هر شاخه کنار هر برگ 

شمع روشن کرده است 

همه چلچله ها برگشتند 

و طراوت را فریاد زدند 

کوچه یکپارچه آواز شده است 

و درخت گیلاس

هدیه جشن اقاقی ها را 

گل به دامن کرده ست 

باز کن پنجره ها را ای دوست 

هیچ یادت هست 

که زمین را عطشی وحشی سوخت 

برگ ها پژمردند 

تشنگی با جگر خاک چه کرد 

هیچ یادت هست 

توی تاریکی شب های بلند 

سیلی سرما با تاک چه کرد 

با سرو سینه گلهای سپید 

نیمه شب باد غضبناک چه کرد 

هیچ یادت هست 

حالیا معجزه باران را باور کن 

و سخاوت را در چشم چمنزار ببین 

و محبت را در روح نسیم 

که در این کوچه تنگ

با همین دست تهی

روز میلاد اقاقی ها را 

جشن می گیرد 

خاک جان یافته است 

تو چرا سنگ شدی 

تو چرا اینهمه دلتنگ شدی

باز کن پنجره ها را 

و بهاران را 

باور کن


محاکمه عشق



جلسه محاکمه عشق بود


 عقل قاضی ، و عشق محکوم


و تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی ،


قلب تقاضای عفو عشق را داشت


ولی همه اعضا با او مخالف بودند


قلب شروع کرد به طرفداری از عشق :


آهای چشم مگه تو نبودی


که هر روز آرزوی دیدن چهره


زیباش رو داشتی؟


ای گوش، مگه تو نبودی که در آرزوی شنیدن صداش بودی؟


وشما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید؟


حالا چرا اینچنین با او مخالفید ؟


همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند ،


تنها عقل و قلب در جلسه ماندند!


عقل گفت:

 

دیدی قلب، همه از عشق بیزارند ، ولی متحیرم با وجودی


که عشق بیشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز


از او حمایت میکنی !؟!


قلب نالید و گفت:


من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود


و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه


کار ثانیه قبل را تکرار می کند


و فقط با عشق می توانم یک قلب واقعی باشم 




ساختار ازدواج از دیدگاه اوشو

بازسازی ساختار ازدواج از دیدگاه اوشو

 

ازدواج باید در مرتبه دوم باشد، پدیده ی اولیه باید عشق باشد؛ آنوقت می توانید باهم باشید. این باهم بودن، باید یک دوستی و یک مسئولیت باشد. وقتی که دو نفر عاشق یکدیگرباشند، مسئول هستند، از یکدیگر مراقبت می کنند. برای ایجاد چنین مسئولیت ومراقبتی به هیچ قانونی نیاز نیست؛ هیچ قانونی قادر به ایجاد آن نیست. در بالاترین حدّ، قانون می تواند ساختاری تشریفاتی بر شماتحمیل کند که عشق و دوستی شما را نابود خواهد کرد.

 

درعین حال، چون باید در یک جامعه زندگی کنید، می توانید ازدواج کنید، ولی ازدواج باید در مرتبه دوم بماند. ازدواج باید فقط به این دلیل باشد که شما یکدیگر را دوست دارید؛ ازدواج باید حاصل عشق شما باشد، نه برعکس. در گذشته چنین بوده که اول ازدواج می کردند و سپس می توانستند همدیگر را دوست داشته باشند.

 

این غیرممکن است: کسی نمی تواند عشق را اداره کند، هیچکس قدرت ندارد که عشق را خلق کند. عشق وقتی روی می دهدکه اتفاق افتاده باشد.

 

می توانی دو نفر را کنار همدیگر قرار دهی. و این کاری است که در طول قرون انجام شده است. این دو نفر را به ازدواج هم می آورید. و وقتیکه دو نفر باهم باشند، شروع می کنند به دوست داشتن همدیگر. درست مانند خواهران که برادرانشان رادوست دارند و برادرانی که خواهرشان را دوست دارند. این یک ترتیبات تحمیلی است. و وقتیکه دو نفر باهم هستند، نوعی ازخوش آمدن و دوست داشتن پدید می آید و این دو نفر به هم متکّی می شوند و از همدیگر استفاده می کنند.

 

ولی عشق؟! این رابطه ای کاملاً متفاوت است. اگر ازدواج اول بیاید، تقریباً غیرممکن است که عشق هرگز بتواند رخ دهد.

درواقع، ازدواج را برای ممانعت از عشق ابداع کرده اند، زیرا عشق خطرناک است. عشق تو را به چنان اوج هایی از خوشی وسرور و شعف و شعر می برد که برای جامعه خطرناک است تا به مردم اجازه دهد تا چنان بلندایی بالا بروند و چیزها را از آن ژرفاها و از آن بلندی ها ببینند. زیرا اگر فردی عشق را بشناسد، دیگر چیزهای دیگر هرگز او را ارضاء نخواهند کرد. آنوقت دیگر نمی توانی او را با یک حساب بانکی درشت راضی نگه داری، نه. حساب بانکی درشت کمکی نخواهد کرد، اینک او چیزی درمورد ثروت واقعی می داند.

 

اگر انسانی عشق را شناخته و آن بلندی های شعف انگیز را تجربه کرده باشد، قادر نخواهی بود که او را جذب بازی های سیاسی کنی. چه اهمیتی دارد؟! قادر نیستی او را به کارهای زشت غیرانسانی وادار کنی. او ترجیح می دهد که انسانی فقیر باقی بماند، ولی عشقش جاری باشد. زمانی که عشق را بکشی ــ و ازدواج تلاشی است برای کشتن عشق ــ وقتی که عشق را بکشی،آنگاه آن انرژی فرد که دیگر در عشق مصرف نمی شود، در دسترس جامعه است تا از آن بهره کشی شود.

 

می توانی از او یک سرباز بسازی، او سربازی خطرناک خواهد بود. او آماده است تا بکشد ــ هربهانه ای کافی است که او برای کشتن یا کشته شدن آماده شود. او لبریز از ناکامی ها و خشم هاست: می توانی او را به هرجهتِ جاه طلبانه ای سوق بدهی.

او یک سیاست کار خواهد شد....

 

کسانی هستند که عشق را نشناخته اند. عشقی که ناکام مانده باشد، به طمعی عظیم تبدیل می شود: عشقِ ناکام مانده به خشونتی عظیم تبدیل می شود و تو را وارد دنیای جاه طلبی ها می کند. عشقِ ناکام مانده، بسیار ویرانگر است.

 

ولی جامعه به افراد ویرانگر نیاز دارد. به ارتش های بزرگ نیاز دارد؛ به ارتش هایی از سیاست بازها نیاز دارد، به لشگرهایی ازمنشی ها، کارمندان دفتری و غیره نیاز دارد. جامعه به افرادی نیاز دارد که بتوانند هرکاری را انجام دهند. زیرا آنان در زندگی،هیچ چیز والا را نشناخته اند. آنان هرگز لحظاتی شاعرانه را در زندگی لمس نکرده اند؛ آنان می توانند تمام عمر به شمارش پول ادامه بدهند و فکر کنند که همه ی زندگی همین است.

 

عشق خطرناک است.

 

من مایلم که عشق در دسترس همه قرار داشته باشد. و اگر ازدواجی صورت می گیرد، باید محصولی جانبی از عشق باشد و بایددر مرتبه دوم قرار بگیرد.

 

اگر روزی عشق از بین رفت، برای ازبین بردن ازدواج هیچ مانعی نباید وجود داشته باشد. اگر دو نفر بخواهند ازدواج کنند، هردوباید باهم توافق داشته باشند. ولی برای طلاق گرفتن، حتی اگر یک نفر بخواهد طلاق بگیرد، همین باید کافی باشد. برای طلاق نباید به توافق دو نفر نیاز باشد. هم اکنون، برای ازدواج هیچ مانعی وجود ندارد. هر دو احمقی می توانند به اداره ثبت بروند وازدواج کنند! ولی برای طلاق هزار و یک مانع وجود دارد.

 

این رویکردی بسیار جنون آمیز است.

 

به نظر من، وقتی دو نفر بخواهند ازدواج کنند، انواع موانع باید ایجاد شود: باید به آنان گفته شود: ”دوسال صبر کنید. دوسال باهم زندگی کنید و پس از دو سال، اگر بازهم مایل به ازدواج باهم بودید، برگردید.“

 

مردم باید مجاز باشند باهم زندگی کنند تا بتوانند خودشان را بشناسند و ببینند که آیا باهم جور هستند یا نه؟ آیا می توانند در زندگی باهم یک هماهنگی ایجاد کنند یا نه؟

 

ولی هرکسی می تواند به دفتر ثبت ازدواج برود و ازدواج کند و هیچکس برایشان مانعی ایجاد نمی کند. این مسخره است. ووقتی بخواهی که جدا شوی، آنوقت تمام دادگاه ها و قانون و پلیس و همه هستند تا مانع تو شوند! جامعه با ازدواج موافق است و باطلاق مخالف.

 

من نه با ازدواج موافق هستم و نه با طلاق. به نظر من، بین مردم فقط باید یک رابطه دوستانه، یک مسئولیت و یک حمایت وجودداشته باشد. و اگر آن روز دور است، تا آن زمان نباید اجازه داد که ازدواج امری آسان باشد. مردم باید فرصت بیابند تا یکدیگررا آزمایش کنند، در انواع موقعیت ها با هم زندگی کنند. ازدواج، فقط به دلایل احساسات شاعرانه و عشق در نگاه اول، نباید مجازباشد.

 

بگذار اوضاع خنک شود، بگذار اوضاع معمولی شود، بگذار تا ببینند چگونه با زندگی معمولی و مشکلات روزمرّه کنار می آیند و تنهادر آن صورت باید مجاز باشند که با هم ازدواج کنند.

 

آن ازدواج نیز باید موقتی باشد. شاید باید هر دو سال یک بار بازگردند و آن را تمدید کنند؛ اگر برنگشتند، ازدواج پایان یافته است.

مجوز ازدواج باید هردوسال تمدید شود و اگر بخواهند از هم جدا شوند، هیچ مانعی نباید ایجاد شود.

نامت را انسانى باهوش بگذار

من می‌‌توانم


خوب،بد،خائن، وفادار،فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم،

من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،

من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،

چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است.


و تو هم به یاد داشته باش:


من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ،


من را خودم از خودم ساخته‌ام،

تو را دیگرى باید برایت بسازد و تو هم به یاد داشته باش

منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است،

تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.


لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان

و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى

و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه

ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى.


می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.


می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ،

چرا که ما هر دو انسانیم.


این جهان مملو از انسان‌هاست ،

پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.


تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،

قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.


دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،

حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،

دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم،

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،

نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،

من قابل ستایشم، و تو هم......


یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد

به خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى

همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان،با نقابى متفاوت،

اما همگى جایزالخطا.


اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى،

نامت را انسانى باهوش بگذار



خدا را در کجا بیابیم



به دنبال خدا نگرد خدا در بیابان های خالی از انسان نیست 


خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست 


به دنبالش نگرد 

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست 


خدا در قلبی است که برای تو می تپد 


خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد 

خدا آن جاست 


در جمع عزیزترین هایت 


خدا در دستی است که به یاری می گیری 


در قلبی است که شاد می کنی 


در لبخندی است که به لب می نشانی 



خدا در بتکده و مسجد نیست 


گشتنت زمان را هدر می دهد 


خدا در عطر خوش نان است 


خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی 


خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و


دور از انسان ها جست و جو مکن 


خدا آن جا نیست 


او جایی است که همه شادند 


و جایی است که قلب شکسته ای نمانده 


در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش 


در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش 



باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست 


زندگی چالشی بزرگ است 


مخاطره ای عظیم 


فرصت یکه و یکتای زندگی را 


نباید صرف چیزهای کم بها کرد 


چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد 



زندگی را باید صرف اموری کرد که


مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد 


زندگی کاروان سرایی است که


شب هنگام در آن اتراق می کنیم 


و سپیده دمان از آن بیرون می رویم 


فقط چیزهایی اهمیت دارند 


چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند 


همچون معرفت بر خدا و به خود آیی 



دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم 


دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم 



سالکان حقیقی می دانند که


همه آن زندگی باشکوه


هدیه ای از طرف خداوند و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند 


کسانی که از دنیا روی برمی گردانند 


نگاهی تیره و یأس آلود دارند 


آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند 


خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم 


سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:



آیا «زندگی»


را


«زندگی کرده ای»


؟؟؟ 


   



جمله روز : 



سه چیز در زندگی بشری اهمیت دارد


نخست مهربانی، دوم مهربانی، سوم مهربانی.


هنری جیمز




البته با تشکر از یه دوست خیلی گل


که این مطلب رو برام فرستاد



سالی که گذشت...



فکر می کنم دیگر دارد به انتها می رسد


امسال هم با همه ی فراز و نشیب هایش گذشت


امسال نیز به سان سال های پیش


با همه ی خوشی ها و دل نگرانی ها و دلتنگی هایش گذشت


اما براستی از این گذران عمر ما نتیجه ای هم می گیریم؟؟؟


آیا بر کمال و معرفت مان چیزی افزوده می شود؟؟؟


آیا دانه ای از سوالات بی پاسخمان را در امسال جواب گرفته ایم؟؟؟


نمی دانم باید بیشتر فکر کنم!!!


باید بیابم که آیا در امسال نقطه ی قوتی بدست آورده ام


نظر شما چیست ؟؟؟؟


اگه دوست دارید در موردش صحبت کنید


در بخش نظر ها


مهمترین چیزی را که در امسال بدست آوردید رو لیست کنید


مهمترین ضعفی را که داشته اید


و امروز بر آن غلبه کرده اید رو بنویسید


شاید این کمکی باشد برای سال آینده


که از ابتدا بدنبال این گونه مطالب در زندگیمان باشیم


بنظرم به رشد و حرکتمان کمک می کند


نظر شما دوستان گلم چیست ؟؟؟



marriage



After marriage, husband and wife become two sides of a coin; they just can't face each other, but still they stay together
 
Al Gore 

By all means marry. If you get a good wife, you'll be happy. If you get a bad one, you'll become a philosopher

Socrates 

Woman inspires us to great things, and prevents us from achieving them

Mike Tyson 

The great question... which I have not been able to answer... is, "What does a woman want
 
George Clooney

I had some words with my wife, and she had some paragraphs with me

Bill Clinton 

"Some people ask the secret of our long marriage. We take time to go to a restaurant two times a week. A little candlelight, dinner, soft music and dancing. She goes Tuesdays, I go Fridays
 
George W. Bush 

"I don't worry about terrorism. I was married for two years
 
Rudy Giuliani

"There's a way of transferring funds that is even faster than electronic banking. It's called marriage

Michael Jordan 

"I've had bad luck with all my wives. The first one left me and the second one didn’t.” The third gave me more children

Donald Trump 

Two secrets to keep your marriage brimming 
1. Whenever you're wrong, admit it, 
2. Whenever you're right, shut up

Shaquille O’Neal

The most effective way to remember your wife's birthday is to forget it once

Kobe Bryant 

You know what I did before I married? Anything I wanted to

David Hasselhoff

My wife and I were happy for twenty years.  Then we met

Alec Baldwin 

A good wife always forgives her husband when he's wrong
 
Barack Obama 

Marriage is the only war where one sleeps with the enemy

Tommy Lee

A man inserted an 'ad' in the classifieds: "Wife wanted". Next day he received a hundred letters. They all said the same thing: "You can have mine
 
Brad Pitt

First Guy (proudly): "My wife's an angel
Second Guy: "You're lucky, mine's still alive

Jimmy Kimmel

“Honey, what happened to ‘ladies first’?” Husband replies, “That’s the reason why the world’s a mess today, because a lady went first

David Letterman 

“First there’s the promise ring, then the engagement ring, then the wedding ring...soon after....comes Suffer...ing

Jay Leno


جمله های انرژی زا

 

21 جمله انرژی زا از آنتونی رابینز !!

 

یک به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید

و این کار را با شادمانی انجام دهید . 

دو با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید.

برای اینکه وقتی پیرتر می شوید ،

مهارتهای مکالمه ای مثل دیگر مهارتها خیلی مهم میشوند . 

سه همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید،

همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید

و یا همانقدر که می خواهید نخوابید . 

چهار وقتی می گویید "دوستت دارم" منظورتان همین باشد . 

پنج وقتی می گویید "متاسفم" به چشمان شخص مقابل نگاه کنید.

شش قبل از اینکه ازدواج کنید حداقل شش ماه نامزد باشید . 

هفت به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید . 

هشت هیچوقت به رؤیاهای کسی نخندید .

مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند . 

نه عمیقاً و بااحساس عشق بورزید .

ممکن است آسیب ببینید ولی

این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید . 

ده در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید . 

یازده مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید . 

دوازده آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید . 

سیزده وقتی کسی از شما سوالی می پرسد

که نمی خواهید پاسخ دهید ، لبخندی بزنید و

بگویید "چرا می خواهی این را بدانی؟" 

چهارده به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ

و موفقیتهای بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند . 

پانزده وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید "عافیت باشد " 

شانزده وقتی چیزی را از دست می دهید ،

درس گرفتن از آن را از دست ندهید . 

هفده این سه نکته را به یاد داشته باشید :

احترام به خود ، احترام به دیگران و

مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن 

هجده اجازه ندهید یک اختلاف کوچک

به دوستی بزرگتان صدمه بزند . 

نوزده وقتی متوجه می شوید که که اشتباهی مرتکب شده اید،

فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید . 

بیست وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید ،

کسی که تلفن کرده آن را درصدای شما می شنود . 

بیست و یک زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید . 

یک دوست واقعی کسی است که

دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند .


این مطلب زیبا رو دوستی واقعی برایم فرستاده بود



متن سنگ نوشته قبر افراد مشهور

متن سنگ نوشته قبر افراد مشهور

متن سنگ قبر پروین اعتصامی 

آنکه خاک سیه اش بالین است 

اختر چرخ ادب پروین است 

گرچه تلخی از ایام ندید 

هر چه خواهی سخنش شیرین است 

متن سنگ قبر فروغ فرخزاد 

من از نهایت شب حرف میزنم 

من از نهایت تاریکی 

و از نهایت شب حرف می زنم 

اگر به خانه من آمدی برای منم 

ای مهربان چراغ بیارو یک دریچه 

که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم 

متن سنگ قبر کوروش کبیر 


ای انسان هر که باشی واز هر جا که بیایی 

می دانم خواهی آمد 

من کوروشم که برای پارسی ها

این دولت وسیع را بنا نهادم 

بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر 

متن سنگ قبر فریدون مشیری 

سفر تن را تا خاک تماشا کردی 

سفر جان را از خاک به افلاک ببین 

گر مرا می جویی 

سبزه ها را دریاب با درختان بنشین 

متن سنگ قبر بابک بیات 

سکوت سرشار از ناگفته هاست 

متن سنگ قبر خسرو شکیبایی 

در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد 

عشق پیدا شدوآتش به همه عالم زد 

متن سنگ قبر حافظ 

بر سر تربت ما چون گذری همتی خواه 

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود 

متن سنگ قبر شاپور 

قلبم پر جمعیت ترین شهر دنیاست...... 

متن سنگ قبر سهراب سپهری 

به سراغ من اگر می آیید 

نرم وآهسته بیایید 

مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من 

متن سنگ قبر منوچهر نوذری 

زحق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی 

چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی 

متن سنگ قبر وینستون چرچیل 

من برای ملاقات با خالقم آماده ام 

اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک

ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست 

متن سنگ قبر اسکندر مقدونی 

اکنون گور او را بس است 

آنکه جهان اورا کافی نبود 

متن سنگ قبر نیوتن 

طبیعت وقوانین طبیعت در تاریکی نهان بود 

خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید..... 

وهمه روشن شد 

متن سنگ قبر لودولف کولن(ریاضی دان) 

3.141562353589793238462633862279088 

متن سنگ قبر فرانک سیناترا(بازیگر و خواننده) 

بهترین ها هنوز در راهند.... 

انسانهای بزرگ واقعا" بزرگند 

متن سنگ قبر ویرجینیا وولف(نویسنده) 

در برابرت خود را پر می کنم از فرار نکردن 

ای مرگ


بارالها



بارالها



برای همسایه ای که نان مرا ربود


نان، 



برای دوستی که قلب مرا شکست



مهربانی، 



برای آنکه روح مرا آزرد



بخشایش 



و برای خویشتن خویش



آگاهی و عشق  



می طلبم




زندگی این است



زندگی

زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی
که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتنش را از بین میبرد

شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت
پس همیشه شاد باش

امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار
شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد

کسی را که امیدوار است هیچگاه ناامید نکن
شاید امید تنها دارائی او باشد

اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد
صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد

هیچ وقت به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم
به مشکل بگو من یه خدای بزرگ دارم

دوست داشتن بهترین شکل مالکیت
و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است

خوب گوش کردن را یاد بگیریم
گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند

وقتی از شادی به هوا میپری
مواظب باش کسی زمین رو از زیر پاهات نکشه

مهم بودن خوبه
ولی خوب بودن خیلی مهم تره

فراموش نکن قطاری که ار ریل خارج شده، ممکن است آزاد باشد
ولی راه به جائی نخواهد برد

میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان
یا بگوئی : خدا به خیر کنه، باز صبح شده
انتخاب با توست

اگر در کاری موفق شوی
دوستان دروغین و دشمنان واقعی بدست خواهی آورد

زندگی کتابی است پر ماجرا
هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش آنرا دور نینداز

مثل ساحل آرام باش
تا مثل دریا بی قرارت باشند

جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار
که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست

یک دوست وفادار تجسم حقیقی از جنس آسمانی هاست
که اگر پیدا کردی قدرش را بدان

فکر کردن به گذشته
مانند دویدن به دنبال باد است

باد همیشه می وزد
میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی، هم آسیاب بادی
تصمیم با توست

آدمی ساخته افکار خویش است 
فردا همان خواهد شد که آنروز به آن می اندیشد

برای روزهای بارانی سایه بانی باید ساخت
برای روزهای پیری اندوخته ای باید داشت

برای آنان که مفهوم پرواز را نمیفهمند
هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی

فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست
دوست داشتن امری لحظه ایست
ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است

اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند
ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود

علف هرز چیه؟!
گیاهی که هنوز فوایدش کشف نشده
پس هرگز دنیا را بی ارزش حساب نکن

زنان هوشیارتر از آن هستند
که مردانگی خود را به همسران خود نشان بدهند
سعی کن اعتمادت از آنها سلب نشود

تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است
پس همیشه امید به روشنایی داشته باش

چه خوب می شد اگر، اطلاعات را با عقل اشتباه نمی گرفتیم

و عشق را با هوس
و حلال را با حرام و دنیا را با عقبی و رحمان را با شیطان

بیا لبخند بزنیم

بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا


بیایید همگی یادمان باشد


یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
 

نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد 

خطی ننویسم که آزار دهد کسی را 

یادم باشد که روز و روزگار خوش است 

وتنها دل ما دل نیست 

یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب 

دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم 

یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم 

و برای سیاهی ها نور بپاشم 

یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم 

و از آسمان درسِ پـاک زیستن 

یادم باشد سنگ خیلی تنهاست ...

یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم


مبادا دل تنگش بشکند 

یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ...


نه برای تکرار 

اشتباهات گذشتگان 

یادم باشد زندگی را دوست دارم 

یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت


در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی 

قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم 

یادم باشد می توان با گوش سپردن


به آواز شبانه ی دوره گردی که از سازش 

عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد 

یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم 

یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط


به دست دل خودش باز می شود 

یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم 

یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم 

یادم باشد از بچه ها میتوان خیلی چیزها آموخت  

یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم 

یادم باشد زمان بهترین استاد است 

یادم باشد قبل از هر کار با انگشت به پیشانیم بزنم


تا بعدا با مشت برفرقم نکوبم 

یادم باشد با کسی انقدر صمیمی نشوم


شاید روزی دشمنم شود 

یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود 

یادم باشد قلب کسی را نشکنم 

یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد

یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم

یادم باشد امید کسی را از او نگیرم شاید تنها چیزیست که دارد 

یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست 

یادم باشد که ادمها همه ارزشمند اند


و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند 

یادم باشد زنده ام و اشرف مخلوقات
 
بیایید همگی یادمان باشد و به هم یادآوری کنیم



زنی را می شناسم من


زنی را....



زنی را می شناسم من

که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پر شور است

دو صد بیم از سفر دارد



زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه 

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون 

امیدش در ته فرداست


زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست


ادامه مطلب ...

یک روز زندگی



یک روز زندگی

 

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که


هیچ زندگی نکرده است،

 

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز،


تنها دو روز خط نخورده باقی بود

  

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت

 

تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت،

 

خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت،

 

خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت،

 

خدا سکوت کرد

 

به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید،

 

خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت،

 

خدا سکوت کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد،

 

خدا سکوتش را شکست و گفت:

 

عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت،

 

تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی،

 

تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن

 

لا به لای هق هقش گفت: اما با یک روز ...

 

با یک روز چه کار می توان کرد ؟

 

خدا گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند،

 

گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی‌یابد

 

هزار سال هم به کارش نمی‌آید،


آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت:

 

حالا برو و یک روز زندگی کن

 

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد


که در گودی دستانش می‌درخشید،

 

اما می‌ترسید حرکت کند، می‌ترسید راه برود،

 

می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد،


قدری ایستاد،

 

بعد با خودش گفت:


وقتی فردایی ندارم،

 

نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد ؟

 

بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم

 

آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید،

 

زندگی را نوشید و زندگی را بویید،

 

چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود،

 

می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد،

 

او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد،

 

مقامی را به دست نیاورد، اما

 

اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید،

 

روی چمن خوابید، کفش دوزدکی را تماشا کرد،

 

سرش را بالا گرفت و ابرها را دید


و به آنهایی که او را نمی‌شناختند،

 

سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد،

 

او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد،

 

لذت برد و سرشار شد و بخشید،

 

عاشق شد و عبور کرد و تمام شد


او در همان یک روز زندگی کرد

 

فردای آن روز فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند:

 

امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست

 

زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛

 

اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم،

 

اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است

 

امروز را از دست ندهید،

 

آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد !؟!؟


 

یه خاطره از یک دوست


ما یه کلاینت داریم تو آفیسمون که من خیلی ازش خوشم میاد،

یه خانم 82 ساله که بدون عصا راه میره،

یه کم خمیده شده ولی خوب رو پاهای خودشه

و هنوزم که هنوزه خودش  رانندگی می کنه،

سالی یک بار هم  مجبوره به خاطر سنش

امتحان رانندگی شهر رو بده که مطمئن بشن

میتونه هنوز دقت داشته باشه،

امروز اومده بود تو آفیس و داشت کمی از خاطراتش می گفت،

آقایی که 4 سال پیش فوت کرده همسر رسمیش نبوده

واینها 55 سال بدون اینکه ازدواج کنن  با  هم  بودن

و یک بچه هم دارن که  پزشک متخصص هست

و الان آمریکا زندگی می کنه.

این خانم گفت وقتی که من 18 سالم بود با این  دوستم

آشنا شدم  و اومدم خونه به خواهر بزرگم جریان رو گفتم،

اونموقع پدر بزرگم خونه ما بود

و از صحبت های ما  فهمید که جریان چیه

2-3 روز بعدش برام یه کتاب دست نویس آورد،

کتابی که بسیار گرون قیمت  بود، و با ارزش،

وقتی  به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه  مال خود خودت،

و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا

باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ  مناسبتی به من بده،

من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم،

چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی ؟ گفتم نه،

وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش،

لبخندی زد و رفت،

همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمانکه تنها نشریه بود

برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز،

من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست

امانته باید ببرمش، به محض گفتن این حرف

شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن

و سعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.

در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون

تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت.

فقط چند روز طول کشید که اومد  پیشم وگفت

ازدواج مثل اون کتاب و روزنامه می مونه،

یک اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش

مال خود خودت، اون موقع هست که فکر میکنی

همیشه وقت دارم بهش محبت کنم،

همیشه وقت هست که دلش  رو به دست بیارم،

همیشه میتونم  شام دعوتش کنم

اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش  بدم،

حتما در فرصت بعدی اینکارو می کنم

حتی اگر هرچقدر اون آدم با ارزش باشه

مثل اون  کتاب نفیس  و قیمتی،

اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه،

و هر لحظه فکر میکنی  که خوب اینکه تعهدی  نداره

میتونه به راحتی دل بکنه وبره

مثل یه شی با ارزش ازش نگهداری می کنی

و همیشه ولع داری که تا  جاییکه ممکنه ازش لذت ببری

شاید فردا دیگه مال من نباشه،

درست مثل اون روزنامه

حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه،

پس اگر واقعا عاشق شدی

از تمام لحظه هات استفاده کن و لذت ببر،

بگذار هر شنبه شب فکر کنی این شاید آخرین شنبه ای باشه که

اون با منه و همین باعث میشه که  براش شمعی روشن کنی

و یهROAST BEEF   خانگی تهیه کنی

ودرحالیکه دستش روتوی دستت گرفتی

یک شب خوب رو داشته باشی.

و همینم شد،

ما 55 سال واقعا عاشق موندیم

( 5سال بعد از آشناییشون تصمیم گرفته بودنکه با هم همخونه بشن)

و تا سال2004  با هم زندگی کرده بودن،

و امروز آخرین جمله ای که گفت و از در آفیس رفت  بیرون این بود

 

که در هر تصمیمی به قلبتون مراجعه کنید قلب خطا  نمیره

 

اگه میگه نه به زور وادارش  نکنین که بپذیره،

 

اگه گفت نه یعنی نه و بر عکس.

 

امروز ازصمیم قلب براش آرزوی سلامتی کردم،

 

این خانم هر بار که میاد تو اون آفیس و میره

 

حتما یه درس مفید از زندگی برامونداره...

 

چشمه ی روشنایی



برای رسیدن به چشمه ی روشنایی و بصیرت ، باید به درون سفر کرد


به محض لمس کردن حقیقت ذات خویش ،


چشمه بصیرت خواهد جوشید و آب حکمت و فرزانگی روان خواهد شد


در پرتو روشنایی درون توست که ناگهان همه ی تمایزات محو می شوند


و دوگانگی ها از میان بر می خیزند .


بدین سان ، ناگهان وحدت زندگی را مشاهده خواهی کرد


و خواهی دید که هر چیزی به همه ی چیزهای دیگر عالم مرتبط است .


هر پدیده ای به همه پدیده های دیگر جهان تکیه دارد .


آنگاه دیگر درختان را از زمین متمایز و جدا نخواهی دید .


زیرا در واقع نیز جدا نیستند .


آنگاه درختان را از خورشید متمایز و جدا نخواهی دید .


آنگاه می بینی که درختان چگونه به واسطه ی


پرتوهای نوری به خورشید می رسند .


بدون خورشید درختان ناپدید خواهند شد .


بدون خاک ، درختان ناپدید خواهند شد .


بدون حضور دریا ، درختان نیز حضورنخواهند داشت .


اگر به قلب یک درخت برسی ،


خواهی دید که یک درخت ، همه هستی را در خود دارد


آلفرد تنیسون می گوید :


اگر یک گُُل کوچک را خوب بشناسی،همه هستی را شناخته ای


چرا ؟


زیرا یک گل کوچک ، همه هستی را در خود دارد .


پاره ای از ابر ، دریا ، خورشید ، ستارگان بی شمار آسمان شب،


باد ، خاک و هزاران هزار پدیده ی دیگر،


در این گُُل کوچک حضور دارند .


بنابراین هر چیزی بر روی چیز دیگر تاثیر می گذارد .


تو می توانی از چشم اندازی تازه به زندگی نگاه کنی .


بنابراین بصیرت ، از جنس دانش نیست .


پس چیست ؟


بصیرت مراقبه است ،


سکوت است ،


یکانگی با هستی است .



رویاهایت را فرو مگذار



در اندرون تو کسی ست

دنیایی ست
 
وترا یاری خواهد داد که خواستن را

به شدن بدل کنی
 
ونیرویی نهفته ,که گامهایت را

پیوسته براه تواند برد
 
پس خو یشتن را آنگونه که می پسندی ترسیم کن

ودست به کار آنچه باید
 
وهر روز تنها گام بردار,آرام وپر توان

در امتداد آن رویای دلپذیر

آری گاه چنین شود که تداوم راه

سخت وناممکن آید

رویایت را فرو مگذار

پس آنگاه سحر گاهی فرا خواهد رسید

که چشم بگشایی وخویشتن را ببینی

بایسته وپر توان

وآمیخته ی آنچه که می خواسته ای

این کمترین پاداش شهامت است

وایمان به آنکه در تست

وآویختن به رویاهایت

رویاهایت را فرو مگذار