پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

شاید دلیل تنهایی مان اینه


در نهان،


به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند،


و در آشکارا



از آنانی که دوستمان دارند غافلیم.


شاید این است دلیل تنهایی ما




مراقب چه چیزهایی باید بود



مراقب افکارت باش که گفتارت می شود .

مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود .

مراقب رفتارت باش که عادت می شود .

مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود .

مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود .


خبر خوش



خبر خوش


روزی روبرتو دوونسنزو تنیس باز قهرمان آرژانتین

در حالی که دریکی از رقابت های تنیس برنده شده بود

در حالی که چک قهرمانی را دریافت کرده بود

و لبخندی بر لب داشت وارد رختکن شد

پس ازساعتی ، او به طرف ماشینش می رفت

که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را تبریک می گوید

و سپس عاجزانه می افزایدکه پسرش به خاطر ابتلا به

بیماری سخت مشرف به مرگ است

و او قادربه پرداخت هزینه بالای بیمارستان نیست.

دوونسنزو تحت تاثیرحرف های زن

چک مسابقه را به او می دهد و می گوید:

برای فرزندتان سلامتی وروزهای خوشی را آرزومی کنم.

یک هفته بعدیکی از نزدیکان دوونسنزو به او می گوید:

هفته گذشته چند نفر از بچه های مسئول پارکینگ

به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه

با زنی صحبت کرده اید.

میخواستم به اطلاعتان برسانم که آن یک کلاهبردار است.

او نه تنها بچه مریض و مشرف به موت ندارد،

بلکه ازدواج هم نکرده.

او شما را فریب داده،دوست عزیز!!!

دو ونسزو می پرسد :

منظورتان این است که مریضی یا مرگ

هیچ بچه ای درمیان نبوده است.

بله کاملا همینطور  است.

دو ونسزو می گوید :


در این هفته،این بهترین خبری است که شنیدم .

 



اندیشه‌هایی که مسیر تاریخ را عوض کرد

۱۰ اندیشه‌ای که مسیر تاریخ را عوض کرد

 

منبع: گاردین

نشریه گاردین بخشی دارد به نام تاپ تن (Top 10) که در آن چهره‌هاس سرشناس ۱۰ کتاب یا موسیقی یا فیلم و یا اندیشه‌ی برتر یا بدتر را در زمینه‌ای مشخص انتخاب کنند. یکی از این موارد، انتخاب ۱۰ اندیشه‌ی تاریخ است. سه گزارش‌گر گاردین در گفت و گو با اساتید دانشگاه، ۱۰اندیشه‌ای که مسیر تاریخ را عوض‌ کرده‌اند، به بحث گذاشته‌اند.

 

افلاطون

فلسفه‌ی افلاطون

در گفت و گو با انجی هابز، استاد فلسفه در دانشگاه واردیک

‌افلاطون اعتقاد داشت که همه‌ی آدم‌ها می‌خواهند به سعادت برسند و فلسفه‌ راهی است برای فهمیدن این‌که چطور می‌توان سعادتمند شد. فلسفه‌ی او در زمان خودش نظم جدیدی را پیشنهاد می‌کرد. یکی از رادیکال‌ترین افکار او، برابر انگاشتن سعادت و خوشبختی با هارمونی درونی روان انسان‌هاست.

اگر به اشعار هومر و دیگر شاعران یونانی که قبل از او زندگی می‌کردند، نگاه کنید؛ متوجه می‌شوید که پیش از افلاطون، خوشبختی مساله‌ی بیرونی بود و نه ذهنی. افلاطون گفت که عدالت و فضیلت در حقیقت در باطن ماست و در روح ما جا دارد.

ایده‌ی او پس از آن توسط مسیحیان بسط داده شد که نتیجه‌ا‌ش مفهوم «آگاهی» بود. این ایده، یکی از مهم‌ترین جریانات در تاریخ اخلاق و مذهب غرب است که تاثیر قابل توجه‌ای بر گسترش مسیحیت گذاشت.

 

گالیله

نظریه‌ی مرکزیت خورشید در جهان (کوپرنیکی)

در گفت و گو با رابرت مسی، عضو انجمن سلطنتی ستاره شناسی

اگرچه گالیله اولین کسی نبود که گفت زمین به دور خورشید می‌چرخد (حتا کوپرنیک هم اولین نفر نبود، طبق اسناد موجود، ستاره شناسی یونانی به نام آریستاکوس ۱۲۰۰ سال پیش از گالیله، این نظریه را مطرح کرده بود) اما کشف او به تئوری گردش زمین به دور خورشید، سندیت بخشید.

نظریه او پایه‌های اثباتی قدرتمندی داشت. او لکه‌های روی خورشید را کشف کرد و یکی از اولین افرادی بود که به وجود ماه‌هایی در سیاره‌ی مشتری پی برد.

این یافته‌ها نشان داد که زمین، تنها مرکز جهان نیست. او همچنین متوجه شد که کهکشان راه شیری، صرفاً یک مرکز تابش ندارد، بلکه متشکل از ستارگان متعددی است. این‌ها بزرگترین دستاوردهای عرصه‌ی ستاره شناسی است. مهم‌ترین کاری که گالیله انجام داد گشودن راه اندیشه‌ی کنکاش علمی در ستارگان با تلسکوپ و توانایی دیدن چیزهایی است که با چشم غیر مسلح نمی‌توان دید.


رنه دکارت

نظریه گرانش عمومی

در گفت و گو با مارتین ریز، پروفسور کیهان شناسی و فیزیک نجومی و استاد دانشگاه کمبریج

تئوری نیوتن، اولین سند برای اثبات این فرض بود که ریاضیات می‌تواند در فهم جهان طبیعی نقش داشته باشد.
حالا می‌توانیم کسوف را از یک قرن قبل، پیش‌بینی کنیم چون نظم مدار سیاره‌ها بسیار ساده است. اگر نیوتن نبود، شاید یک قرن یا بیشتر طول می‌کشید تا کسی پیدا شود و این نظریه را مطرح کند.

مفهوم نظم جهان (این‌که جهان تابع قواعد ریاضی است) در فرهنگ قرن هجدهم بسیار مهم بوده، نظریه‌ی جاذبه‌ی نیوتن هنوز هم اساس برنامه‌هایی است که هدف‌شان فرستادن کاوشگران فضایی به سیاره‌هاست.


ایزاک نیوتن

می‌اندیشم، پس هستم

در گفت و گو با جان کاتینگهام، پروفسور رشته‌ی فلسفه در دانشگاه ریدینگ و همکار گروه «یاران دکارت» کمبریج

دکارت با اعلام «‌می‌اندیشم، پس هستم»، موضوع اندیشیدن را در موضوع اصلی کنکاش قرار داد. او به جای آغاز بحث وجودی از فیزیک و جهان طبیعت، به سراغ اهمیت اندیشه‌ی فردی رفت و بین ذهن و ماده تفاوت قائل شد: محدوده‌ی علم که قابل اندازه‌گیری است و بخشی از واقعیت که نمی‌توان آن را به علم تعمیم دارد. این بخش اندیشه و آگاهی نام دارد.

دکارت را به درستی پدر فلسفه‌ی مدرن دانسته‌اند. دیدگاه او درباره‌ی اندیشه و آگاهی که آن را خارج از حوزه‌ی علم قرار داد، ایده‌ی بسیار مهمی بود که هنوز هم به آن می‌پردازیم. تفکر دکارت، امکان مطالعه‌ی جدی درباره‌ی ادراک و روانشناسی را فراهم آورد.


آدام اسمیت

اقتصاد آزاد آدام اسمیت

در گفت و گو با جوزف استیگلیتز، برنده جایزه‌ی نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۱

ایده‌ی بزرگ اقتصاد آدام اسمیت، یا یکی از لایه‌های آن، این بود که اگر افراد، شخصاً تمایل داشته باشند، توسط دست نامرئی به خیر عمومی می‌رسند. این نظریه، انقلابی در عرصه‌های اقتصادی بود. چون می‌گفت که برای تامین رفاه عمومی، نیازی به یک دیکتاتور خیرخواه نیست، بلکه فقط تجارت می‌تواند این هدف را محقق کند.

تئوری اسمیت زمینه‌ساز تاچرسیم و ایده‌هایی است که بانک جهانی در اختیار کشورهای در حال توسعه قرار می‌دهد. همچنین در لابه لای سیاست‌های بوش هم می‌توان تاثیر افکار اسمیت را دید. اما نظریه‌ی آدام اسمیت لایه‌ی دومی هم دارد که فعالان اقتصاد آزاد کمتر درباره‌اش حرف می‌زنند. این لایه از افکار اسمیت بر لزوم مداخله‌ی دولت‌ها در بعضی از زمینه‌ها تاکید می‌کند.

اگر‌ چه ایده‌ی «دست نامرئی» حالا دیگر اعتبارش را از دست داده است، اما همچنان تاثیرات بد و خوب زیادی دارد.به کمک ایده‌ی اسمیت، ما قدرت تجارت را درک می‌کنیم اما کم‌رنگ شدن مرزهای تجارت، با هجوم سوبسیدهای کشاورزی‌به کشورهای درحال توسعه همراه بوده است که در نتیجه‌ی آن، ظرفیت‌های کشاورزی در این کشورها نابوده شده و خط وقوع خشکسالی افزایش یافته است.


مری ولستون‌کرافت

جنبش آزادی زنان

در گفت و گو با لین سگال، پروفسور روانشناسی و مطالعات جنسیتی در دانشگاه برک‌بک

«احقاق حقوق زنان» (۱۹۷۲) بسیار مهم است چون نشان می‌دهد که زن‌ها همیشه یک پای تفکر رادیکال و اندیشه‌های آزادی‌خواهانه بوده‌اند. مری ولستون‌کرافت، منتقد همه‌ی ایده‌هایی بود که به زعم او، مفاهیم زنانه را تحقیر می‌کرد.

تا پایان قرن نوزدهم، زنان درگیر رادیکالیسم ولستون‌کرافت بودند(او اعتقاد داشت که زنان هم مثل مردان باید زندگی آزادانه را انتخاب کنند.) اما ظهور موج‌ دوم فیمینستی، تا دهه‌ی ۱۹۶۰ طول کشید تا زنان بار دیگر به اندیشه‌های ولستون‌کرافت باز گردند. سال‌های زیادی طول کشید تا این ایده در کل جهان گسترش یابد.

ولی فکر می‌کنم اگر ولستون‌کرافت هم نبود، کس دیگری پیدا می‌شد که این ایده را مطرح کند.. او نقش مهمی داشت اما در مورد این ایده خاص، معتقد نیستم که تک‌چهره‌ها مسیر تاریخ را عوض کرده‌اند.


کارل مارکس

تحلیلِ مارکسیستی از کاپیتالیسم

در گفت و گو با تونی بن، نویسنده و سیاستمدار

این تحلیل مارکس، اهمیت زیادی دارد، چرا که توسعه‌ی کاپیتالیسم در جهان مدرن را مورد مطالعه قرار داد. به گفته‌ی مارکس، تضاد اصلی در جهان بین نژادها و جنسیت‌ها اتفاق نمی‌افتد، بلکه تضاد اصلی بین ۹۵ درصد کسانی که ثروت جهان را تولید می‌کنند، با پنج درصدی است که مالک آن همه ثروت هستند.

تحلیل او درباره‌ی منشا قدرت، به وضوح نشان می‌دهد که مردمی که استثمار می‌شوند، خود در شکل‌گیری آن نقش دارند. او بهترین توضیح را درباره‌ی آن‌چه در زمان خودش در جریان بود ارایه داد، تحلیلی که حتا در مورد وضعیت امروز هم صادق است. اگرچه کاپیتالیسم امروز قوی‌تر از هر زمانی است، اما مردم دارند می‌فهمند که منشاء قضیه کجاست.

برای مثال او به مردم کمک کرد که بفهمند آمریکا، برای به دست آوردن نفت به عراق حمله کرد. و قضاوت اخلاقی او را فراموش نکنید، هر کسی می‌تواند کتابی درباره‌ی کاپیتالیسم نوشته باشد، اما او گفت این اشتباه است. من فکر می‌کنم اندیشه‌های مارکس، ارتباط تنگاتنگی با دموکراسی دارد.

استالین با تحریف اندیشه‌های مارکس، به توجیه دیکتاتوری خود پرداخت. اما به خاطر آن نمی‌توان مارکس را مقصر دانست. همان‌طور که تفتیش عقاید کلیساهای اسپانیا (در قرن نوزدهم) ربطی به عیسی مسیح ندارد، استالین هم قرابتی با مارکس ندارد.


زیگموند فروید

نظریه‌ی ناخودآگاه

در گفت و گو با سوسی اورباک، روانکاو و پروفسور در رشته‌ی جامعه شناسی در مدرسه‌ی اقتصاد لندن

فروید درباره‌ی این مساله تحقیق کرد که رفتار انسان، توسط ناخودآگاه شکل می‌گیرد و به واسطه‌ی آن، فرد به سمت انجام اعمالی می‌رود که شاید در خود آگاه فرد لزومی بر انجامش نیست یا احساس نمی‌شود که خود فرد علاقه‌ای به انجامش داشته باشد.

فروید، اولین کسی بود که گفت اگر به انسان‌ها اجازه دهیم در یک محیطی حرف بزنند، در خواب‌ها و لغزش‌های زبانی خود چیزهایی را کشف می‌کنند که بسیار پیچیده‌تر و مهم‌تر از ماجرایی است که درباره‌اش صحبت می‌کنند.

او این فکر را مطرح کرد که ما می‌توانیم در ارتباط با دیگران کنجکاو باشیم، او ارتباط شخصیت با ذهن خود و ذهن دیگران را موضوع مطالعه قرار داد. تقریباً هر چیزی که ما درباره‌ی داستان‌های عاشقانه، هنر، فرهنگ، سینما، مشکلات جنسیتی می‌فهمیم، به نوعی لحظه‌ی فرویدی ربط پیدا می‌کند، لحظه‌ای که در آن ما متوجه می‌شویم که پیچیده‌تر از چیزی هستیم که فکرش را می‌کنیم.

حالا همه‌ی ما پسا‌فرویدی هستیم. ما معتقدیم که احساسات، بخش انتقادی چیزی است که فرد را بر می‌انگیزاند. حالا دیگر تمام بحث‌های مبتنی بر نژاد‌پرستی بی‌اعتبار شده‌اند.


آلبرت انیشتین

نظریه نسبیت

در گفت و گو با پروفسور برایان کاکس

نظریه‌ی انیشتین به طور کل جهان را تغییر داد. شاید در نگاه اول به چشم نیاید اما نسبیت، نظریه بسیار محکمی است. نظریه نسبیت می‌گوید همچنان که چیزی به نام زمان جهانی وجود ندارد و اگر در یک جای مشخص صدای تیک تیک ساعت را بشنوید، صدای تیک تیک در مکانی دیگر، سرعتی متفاوت دارد؛ بنابراین همه چیز غیرقطعی و مبهم است.

و البته این نظریه بنیاد همه‌ی نظریه‌های مدرنی است که درباره‌ی عملکرد جهان ارایه شده است: مغناطیس، تراشه‌های سیلیکونی، ترانزیستورها و... همه نظریه‌هایی است که بر پایه‌ی نظریه‌ی نسبیت مطرح شده‌اند.

بدون نسبیت، ما نمی‌توانیم نگاه مدرنی‌ به جهانی که هم اکنون در آن زندگی می‌کنیم، داشته باشیم. برای مثال، سیستم جی پی اس (جهت‌یاب ماهواره‌ای) بسیار شگفت‌انگیز است، چون بر اساس اندازه‌گیری تاخیر زمانی بین حرکت ماشین شما و حرکت ماهواره‌ها برمدار خود، عمل می‌کند.


تیم برنرزلی

وب جهان‌گستر

در گفت و گو با پروفسور جان ناوتون، استاد دانشگاه اوپن

در کمتر از دو دهه، فضای جهانی اینترنت از صفر به صدها و بلیون صفحه (هیچ‌کس نمی‌داند چقدر!) رسید و به هر فردی امکان داد که ناشر یا گوینده باشد. فضای جهانی اینترنت، موزه‌ی لوور را به لپ‌تاپ‌های شما آورد و حفظ رازها و چیزهای محرمانه را بسیار بسیار دشوار ساخت.

تیم برنرزلی، کسی که در سال‌های ۱۹۸۹-۹۰ به تنهایی فضای جهانی اینترنت را خلق کرد، گوتنبرگ زمان ماست. گوتنبرگ دستگاه چاپ با حروف متحرک را در سال ۱۴۵۵ اختراع کرد و به اصلاح‌طلبی دینی کمک کرد، اتوریته‌ی کلیسای کاتولیک را زیر سوال برد و امکان پیشرفت علوم مدرن را فراهم ساخت و جهان را شکل داد.وب، فضا و دستاوردی مثال‌زدنی است. تلاش برای برآورد اهمیت بلند مدت ‌وب مثل تلاش برای پیش‌بینی تاثیر اختراع دستگاه چاپ است. کافی‌ست ۳۰۰ سال به عقب برگردیم تا اهمیت این دو را درک کنیم


مثل مداد باشیم



پدر بزرگ، درباره چه می نویسید؟

درباره تو پسرم،

اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم.

می خواهم وقتی بزرگ شدی، مثل این مداد بشوی.

پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید:

اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام

پدر بزرگ گفت: بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی،

در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری،

برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی !

صفت اول:

می توانی کارهای بزرگ کنی، اما هرگز نباید فراموش کنی

که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند.

اسم این دست خداست،

صفت دوم:


باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی


و از مداد تراش استفاده کنی.


این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار،


نوکش تیز تر می شود


(و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر)


پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی،


چرا که این رنج هاباعث می شوند انسان بهتری شوی.


صفت سوم:


مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه،


از پاک کن استفاده کنیم.


بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست،


درواقع برای اینکه خودت رادرمسیردرست نگهداری،مهم است.


صفت چهارم:

چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست،

زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است.

پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.

و سر انجام

پنجمین صفت مداد:

همیشه اثری از خود به جا می گذارد.

پس بدان هر کاری که در زندگی ات می کنی،

ردی به جامی گذاردوسعی کن نسبت به هرکاری که می کنی،

هشیار باشی وبدانی چه می کنی


قدر داشته های خود را بدانیم


قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد

حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید.

کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود

لطفا  ۱۲ سوسیس و یک ران گوسفند بدین"

۱۰ دلار همراه کاغذ بود.

قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را

در کیسه و در دهان سگ گذاشت.

سگ هم  کیسه راگرفت و رفت.


قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود


تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد.


سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید.


با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.


قصاب به دنبالش راه افتاد.


سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید


نگاهی به تابلوحرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد.


قصاب متحیر از حرکت سگ منتظرماند.


  اتوبوس آمد, سگ جلوی اتوبوس آمد


و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت.


صبر کرد تا اتوبوس بعدی آمد دوباره شماره آنرا چک کرد


اتوبوس درست بود سوار شد.


قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.


اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهربود وسگ


منظره بیرون را تماشا می کرد.


پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد.


اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد.


قصاب هم به دنبالش.


سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید.


گوشت را روی پله گذاشت وکمی عقب رفت


و خودش را به در  کوبید.


اینکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.


سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید


و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد


و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.


مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ کرد.


قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد :چه کار می کنی دیوانه؟


این سگ یه نابغه است.


این باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم.


مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت : تو به این میگی باهوش؟


این دومین بار تو این هفته است که


این احمق کلیدش را فراموش می کنه !!!


نتیجه اخلاقی :


اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود.


و دوم اینکه چیزی که شما آنرا بی ارزش می دانید


بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است .


سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است.


پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم


و مهمتر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم



دروغ



از خوشبختی الهام می گیرم


من شاعر روزهای زیبا هستم


برای دختران


از جهیزیه حرف می زنم


برای زندانیان از عفو عمومی


و برای بچه هایی که


پدرانشان در جبهه ها هستند


م‍ژده می دهم که...


اما این کارها، سخت است


سخت است


دروغ گفتن



عشق از نوع مارتین لوترکینگی

 

یکی از اهالی بومی مکزیک در ساحل قدم می زد


و مدام خم می شد


و چیزی را از زمین برمی داشت و به درون دریا پرتاب می کرد .


وقتی به نزدیکش رسیدیم متوجه شدیم که


او هر بار خم شدن یکی از


ستاره های دریائی


را که با امواج به ساحل رانده شده اند ،


از روی زمین برداشته و به درون دریا پرتاب می کند .


کمی از کارش متحیر و سردرگم شدیم ، پرسیدیم :


می بخشید آقا،شما اینجامشغول چه کاری هستین ؟


پاسخ داد :


دارم ستاره های دریائی را دوباره به دریا برمی گردانم ،


می بینید که امواج دراین وقت از سال خیلی آرام هستند


و همین امر باعث رانده شدنشان به سمت ساحل میشه ،


اگر من این ستاره ها رو به دریا برنگردونم ،


همشون بخاطر کمبود اکسیژن تلف میشن


یکی از دوستانمان با تعجب گفت :


اما هزاران ستاره دریائی اینجا وجود دارند


که الان وضعشون به همین منواله


و مسلما شما وقتش رو پیدا نمی کنین که


همشون رو برگردونین


تازه صدها ساحل دیگه هم در این کشور وجود داره


که داره همین اتفاق براشون میفته !


بعدش ادامه داد :


فکر نمی کنین این کار شما فرقی به حال این موجودات نداره ؟


مرد بومی لبخند زنان و در حالی که خم شده بود


یکی دیگه از ستاره ها رو برمی داشت


و اونو به سمت دریا پرتاپ می کرد پاسخ داد :



قطعا به حال این یکی که فرق میکنه !



مارتین لوتر کینگ میگه :


هر کسی می تونه بزرگ باشه...زیرا


هرکس استحقاق اینو داره که درخدمت همنوع خودش باشه ،


برای خدمت نیاز به داشتن مدرک دانشگاهی نیست ،


برای خدمت نیازی به مطابقت فعل و فاعل نیست .


برای خدمت فقط نیاز به یک قلب مملو از بخشش است


روحی که از عشق زاده بشه .



شیطان



امروز ظهر شیطان را دیدم

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمی داشت

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟

بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند...

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتمبه راه عدل و انصاف بازگشته ای یا

سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم

دیدم انسانها،

آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام می دادم،

روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام می دهند.

اینان را به شیطان چه نیاز است؟


یلدا

یلدا
زایش نور و خورشید فرخنده باد


شب یلدا یا «شب چله»


نخستین شب زمستان و درازترین شب سال است


و فردای آن با دمیدن خورشید، روزها بزرگ تر شده و


تابش نور ایزدی افزونی می یابد.


این بود که ایرانیان باستان، آخر پاییز و آغاز زمستان را


شب زایش مهر یا زایش خورشید می خواندند


و برای آن جشن بزرگی بر پا می کردند.


این جشن در ماه پارسی «دی» می باشد


که نام آفریننده در زمان های پیش از زرتشتیان بوده


است که سپس به نام آفریننده نورخوانده شد،


همان که در زبان انگلیسی "day"خوانده می شود.


یلدا و جشنهای مربوطه که در این شب


برگزار می شود،یک سنت باستانی است.


یلدا یک جشن آریایی است


و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش


در ایران برگزار می کرده اند.


یلدا روز زایش میترا یا مهر (خورشید) است.


این جشن به اندازه زمانی که


مردم فصول را تعیین کردند کهن است.


نور،روز و روشنایی خورشید،نشانه هایی از آفریدگار 

بود در حالی که شب ،

تاریکی و سرما نشانه هایی از اهریمن.

مشاهده تغییرات مداوم شب و روز مردم را به این باور

رسانده بود که شب و روز یا روشنایی و تاریکی

در یک جنگ همیشگی به سر می برند.

روزهای بلندتر روزهای پیروزی روشنایی بود

درحالی که روزهای کوتاه تر نشانه ای از غلبه تاریکی.

برای در امان بودن از خطر اهریمن،

در این شب همه دور هم جمع می شدند و

با برافروختن آتش از خورشید

درخواست تندرستی و برکت می کردند.

آیین شب یلدا یا شب چله،

خوردن آجیل ، هندوانه، انار و شیرینی

و میوه های گوناگون است که همه جنبه نمادی دارند

و نشانه برکت، تندرستی،

فراوانی و شادکامی می باشند.

در این شب هم مانندجشن تیرگان،

فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است

و مردم با شکستن گردو از روی پوکی و یا پری آن،

آینده گویی می کنند.



صدای پای عشق



هر جا که باشی می تونی صدای پای عشق رو بشنوی


باید بری رو موجش ، قد تاپ تاپ قلبت


اونوقت ، اگه بتونی تیکه های قلب ها رو بهم بچسبونی


می تونی  آخر عشق رو هم ببینی .


می دونم اگه به اندازه ی لحظه ای


تو هر قلبی زندگی کنم


می تونم عاشق ترین عاشق دنیا بشم


به فرشته ها بگو که درها رو باز کنن


فرشته هایی که تو قلب ها زندگی می کنن


فرشته ی تو


فرشته ی او


فرشته های ساکن تمام قلب های دنیا ......


من می خوام عاشق ترین عاشق دنیا بشم


عاشق همه ی مردم دنیا .........



اسماعیل تو کیست؟


اسماعیل تو کیست؟


عید قربان که پس از وقوف در عرفات(مرحله شناخت)


و مشعر(محل آگاهی و شعور)


و منا(سرزمین آرزوها، رسیدن به عشق)


فرا مى رسد، عید رهایى از تعلقات است.


رهایى از هر آنچه غیرخدایى است.


در این روز حج گزار، اسماعیل وجودش را،


یعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنیوى پیدا کرده را قربانى مى کند


تا سبکبال شود.


اکنون در منایی، ابراهیمی، و اسماعیلت را


به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست؟چیست؟مقامت؟آبرویت؟


موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاکت؟ ... ؟


این را تو خود می دانی، تو خود آن را، او را – هر چه هست


و هر که هست باید به منا آوری و برای قربانی، انتخاب کنی،


من فقط می توانم نشانیهایش را به تو بدهم:


آنچه تو را، در راه ایمان ضعیف می کند،


آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" می خواند،


آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می افکند،


آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است،


آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا " پیام" را بشنوی،


تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می خواند.


آنچه ترا به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند،


و عشق به او، کور و کرت می کند؛


ابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می سازد.


در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت،


در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش،


از بلندی فرود می آیی، برای از دست ندادنش،


همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی،


او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد،


یا یک شیء،یا یک حالت،یک وضع،و حتی، یک " نقطه ضعف !!! "


زندگی به تعبیری




زندگی همچون بادکنکی است



در دستان کودکی



که همیشه ترس از ترکیدن آن



لذت داشتن آن را از بین می برد   

  



شاد بودن



شاد بودن تنها انتقامی است



که می توان از دنیا گرفت



پس همیشه شاد باش



زندگی


زندگی


هر چه را که بخواهی همان را به تو می دهد


چشمانت را باز کن


دلت را بیدار کن


رویاهایت را صدا کن


به تو و عشق تو ایمان دارم


به تو و عشق تو ایمان دارم

 


من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم

گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارم

به تو و عشق تو ایمان دارم



در غمستان نفسگیر،


اگر نفسم می گیرد


آرزو در دل من 


متولد نشده، می میرد


یا اگر دست زمان درازای هر نفس 


جان مرا می گیرد


دل گریان، لب خندان دارم



به تو و عشق تو ایمان دارم



من اگر پشت خودم پنهانم 

من اگر خسته ترین انسانم



به وفای همه بی ایمانم

دل گریان، لب خندان دارم



به تو و عشق تو ایمان دارم



خوشبخت کیست ؟


پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:


نصف قلمرو پادشاهی‌ ام را به کسی می‌دهم که


بتواند مرا معالجه کند.


تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند


چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست.


تنها یکی از مردان دانا گفت:


فکر کنم می‌تواند شاه را معالجه کنم.


اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید،


پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود.


شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.


آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند


آدم خوشبختی پیدا کنند.


حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.


آن که ثروت داشت، بیمار بود.


آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد ،


یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.


یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.


خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.


آخرهای یک شب ،


پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد می شد که شنید


یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید.


شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام.


سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم!


چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟


پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که


پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند


و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.


پیک‌ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،


اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!


لئو تولستوی



کوچه

 
« کوچه »
 
 
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم 
 


در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

 

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت
 


آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ


 
یادم آید : تو به من گفتی :

از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ، آئینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا ،‌ که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!


 
با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پیش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"



باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
 


اشکی ازشاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید،

یادم آید که از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم
 


رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده  خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
 



فریدون مشیری





زلال باش


پرسیدم ....
 
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ 

با کمی مکث جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،

و بدون ترس برای آینده آماده شو .

ایمان را نگهدار و  ترس را به گوشه ای انداز  .

شک هایت را باور نکن ،

وهیچگاه به باورهایت شک نکن ..

زندگی شگفت انگیز است ،

در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .

پرسیدم ،

آخر .... ،

و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،

قشنگ این است که مهم باشی !

حتی برای یک نفر .

کوچک باش و عاشق ... که عشق ،

خود می داند آئین بزرگ کردنت را ..

بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..

به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود

ولی می خواستم باز هم ادامه دهد و بازهم به ... ،

.......

که چین از چروک پیشانیش باز کرد و

با نگاهی به من گفت :

زلال باش ... ،‌      زلال باش .... ،

فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی ،

یا دریای بیکران ،

زلال که باشی ، آسمان در توست .  

خانه ی من اینجاست


من دلم می خواهد

 

خانه ای داشته باشم پر دوست


کنج هر دیوارش


دوستهایم بنشینند آرام


گل بگو گل بشنو


هرکسی می خواهد


وارد خانه پر عشق و صفایم گردد


یک سبد بوی گل سرخ


به من هدیه کند


شرط وارد گشتن


شست و شوی دلهاست


شرط آن داشتن


یک دل بی رنگ و ریاست


بر درش برگ گلی می کوبم


روی آن با قلم سبز بهار


می نویسم ای دوست


خانه ی ما اینجاست


تا که سهراب نپرسد دگر


خانه دوست کجاست؟


فریدون مشیری