پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

گاهی که دلم میگیره.....


به اندازهء تمام غروبها می گیره 

چشمهایم را فراموش می کنم 

اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به تو نمی رساند 

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس 

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست 

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد 

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند 

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست 

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد 

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد 

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد 

از چهل فصل دست کم یکی که بهار است 



فرهنگ کار تیمی


درخصوص فرهنگ کار تیمی

بازی بهترین آموزشه



در مهد کودکهای ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره گرگه و .... ادامه بازی.


بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون روی صندلی بشینن.


با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش می دیم که هرکی باید به فکر خودش باشه.



در مهد کودکهای ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین.


لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که  کل تیم  10 نفره  روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه.


بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و  همینطور تا آخر.


با این بازی اونا به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر رو یاد میدن.



من قلب کوچولویی دارم


من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو


آنقدر از این داستان نادر ابراهیمی لذت بردم که حیفم آمد آنرا با شما تقسیم نکنم.

من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.


مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند،‌مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند.

برای همین هم، مدتی ست دارم فکر می‌کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ ‌دلم می‌خواهد تمام تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم... یا... نمی‌دانم... کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد.

خب راست می‌گویم دیگر . نه؟

پدرم می‌گوید:‌ قلب، مهمان خانه نیست که آدم‌ها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد...
قلب، راستش نمی‌دانم چیست، اما این را می‌دانم که فقط جای آدم‌های خیلی خیلی خوب است

ـ برای همیشه ...

خب... بعد از مدت‌ها که فکر کردم، تصمیم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این کار را هم کردم...

اما...


اما وقتی به قلبم نگاه کردم، دیدم، با این که مادر خوبم توی قلبم جا گرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده...
خب معلوم است. من از اول هم باید عقلم می‌رسید و قلبم را به هر دوتاشان می‌دادم؛ به پدرم و مادرم.

پس، همین کار را کردم.

بعدش می‌دانید چطور شد؟ بله، درست است. نگاه کردم و دیدم که بازهم ، توی قلبم، مقداری جای خالی مانده...


فورا تصمیم گرفتم آن گوشه‌ی خالی قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر که خیلی دوستشان داشتم؛ و این کار را هم کردم:
برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم...
فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده... این همه آدم، توی قلب به این کوچکی، مگر می‌شود؟

اما وقتی نگاه کردم،‌خدا جان! می‌دانید چی دیدم؟


دیدم که همه این آدم‌ها، درست توی نصف قلبم جا گرفته‌اند؛ درست نصف ـ با اینکه خیلی راحت هم ولو شده بودند و می‌گفتند و می‌خندیدند. و هیچ گله‌یی هم از تنگی جا نداشتند....
من وقتی دیدم همه‌ی آدم‌های خوب را دارم توی قلبم جا می‌دهم، سعی کردم این عموی پدرم را هم ببرم توی قلبم و یک گوشه بهش جا بدهم... اما... جا نگرفت... هرچی کردم جا نگرفت... دلم هم سوخت... اما چکار کنم؟ جا نگرفت دیگر. تقصیر من که نیست حتما تقصیر خودش است. یعنی، راستش، هر وقت که خودش هم، با زحمت و فشار، جا می‌گرفت، صندوق بزرگ پول‌هایش بیرون می‌ماند و او، دَوان دَوان از قلبم می‌آمد بیرون تا صندوق را بردارد...


نادر ابراهیمی


زندگی و نکاتش!!!!


سه چیز در زندگی پایدار نیستند

رویاها
 
موفقیت ها
 
شانس

  
سه چیز در زندگی که وقتی از کف رفتند باز نمی گردند
 
زمان


گفتار

موقعیت
 
سه چیز ما  را نابود می کنند
 
تکبر
 
زیاده طلبی

عصبانیت

سه چیز انسانها را می سازند
  
کار سخت

صمیمیت
 
تعهد

سه چیز بسیار ارزشمند در زندگی 
 
عشق

اعتماد به نفس

دوستان
 
سه چیز در زندگی که هرگز نباید آنها را از دست داد

آرامش
 
امید
 

صداقت
  
خوشبختی زندگی ما بر سه اصل است
 
تجربه از دیروز

استفاده از امروز

امید به فردا

تباهی زندگی ما نیز بر سه اصل است

حسرت دیروز

اتلاف امروز

ترس از فردا


همیشه دلیل شادی کسی باش،نه شریک شادی او

و همیشه شریک غم کسی باش،نه دلیل غم او

مقایسه ، خوب یا ناخوب ؟؟؟


هر فردی را منحصر به فرد می‌آفریند
 
 
از باغی می‌گذری و به یک درخت بلند و عظیم برمی خوری

مقایسه کن: درخت بسیارتنومند و بلند است، ناگهان تو خیلی کوچک هستی

اگر مقایسه نکنی، از وجود آن درخت لذت می‌بری،

ابداٌ مشکلی وجود ندارد.

درخت تنومند است: خوب که چی؟

بگذار تنومند باشد، تو یک درخت نیستی

و درختان دیگری هم هستند که چندان تنومند و بزرگ نیستند

ولی هیچ‌کدام از عقده‌ی حقارت رنج نمی‌برند
 
من هرگز با درختی برخورد نکرده ام که از عقده‌ی حقارت یا

از عقده‌ی خودبزرگ بینی در رنج باشد
 
حتی بلند‌ترین درختان،هم از عقده خودبزرگ بینی رنج نمی‌برد، زیرا مقایسه وجود ندارد
 
انسان مقایسه را خلق می‌کند،

زیرا برای عده‌ای نفس کشیدن فقط وقتی ممکن هست که

پیوسته توسط مقایسه تغذیه شود.
 
ولی آن وقت دو نتیجه وجود دارد:

گاهی احساس برتر بودن می‌کنی و گاهی احساس کهتربودن

و امکان احساس کهتری بیش از احساس برتری است،

زیرا میلیون‌ها انسان وجود دارند کسی از تو زیباتر است، کسی ازتو بلندقدتر است،

کسی از تو قوی‌تر است، کسی به نظر هوشمندتر از تو می‌رسد

کسی بیشتر از تو دانش گردآوری کرده است،

کسی موفق‌تر است، کسی مشهورتر است،

کسی چنان است و دیگری چنین است.

اگر به مقایسه ادامه بدهی، میلیون‌ها انسان.....

عقده‌ی حقارت بزرگی گردآوری می‌کنی.

ولی این‌ها واقعاٌ وجود ندارد، این‌ها تصورات تو است ، زندگی شگفت انگیز است 

فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید 

کوچک باش و عاشق ... 

که عشق می‌داند 

آئین بزرگ کردنت را ... 

بگذارعشق خاصیت تو باشد 

نه رابطه خاص تو باکسی ، فرقى نمی‌کند گودال آب کوچکى باشى یا دریاى بیکران

زلال 
و پاک که باشى ، تصویر آسمان در توست
 
چرا که مردم آنچه را که گفته‌ای فراموش خواهند کرد
 
حتی آنچه را که انجام داده‌ای به فراموشی خواهند سپرد

اما هرگز از یاد نخواهند برد که باعث شده‌اید چه احساسی نسبت به خود داشته باشند

دوست داشتن دلیل نمی‌خواهد

ولی نمی‌دانم چرا خیلی‌ها و حتی خیلی‌های دیگر می‌گویند

این روز‌ها دوست داشتن دلیل می‌خواهد 

و پشت یک سلام و لبخندی ساده ، دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده 
و دنبال گودالی از تعفن می‌گردند ، دیشب که بغض کرده بودم

باز هم به خودم قول دادم من سلام می‌گویم و لبخند می‌زنم

و قسم می‌خورم و می‌دانم 
عشق همین است به همین ساد گی
 

راست و دروغ



. کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فیلسوف است.

 

. کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است.

 

. کسی که پول می گیرد تا دروغ بگوید دلال است.

 

. کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست.

 

. کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است.

 

. کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است.

 

. کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است.

 

. کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است.

 

. کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.

 

. کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است.

 

. کسی که علی رغم میل باطنی خود دروغ می گوید زن و شوهر است.

 

. کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است.

 

. کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است.

 

. کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.

 

. کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سیاستمدار است. 




آموزشی



Amuzeshe zabane mashhadi

moborom : mibaram
moborom : man beram
moborom : barande misham
moborom : miboram
moborom : man bur hastam

Dictionary ENGLISH to MASHHADI

Really?! : ne yere

oh my GOD! : ey khak be sarom

I dont know? : mo nemedenom

Why? : bere chi

Am I right? : dorugh mogom

And so on : hamoo joor

Up side down : kelle pa

Funny! : khonok

I love u! : mo to re mokham

Dont worry : halle

Shut up! : beband chingete


چه خوب می شد اگر....



چه خوب می شد اگر ،


اشتباه نمی گرفتیم


اطلاعات را با عقل 


و عشق را با هوس


و حقیقت را با واقعیت



ماجرای ملا و شراب فروش!


سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد .

ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل!
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و رستوران به خاکستر تبدیل گردید.
ملا روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید. 
صاحب رستوران به محکمه شکایت برد و از ملای مسجد خسارت خواست! 
ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند! 
قاضی دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلویی صاف کرد و گفت : نمی دانم چه بگویم سخن هر دو را شنیدم :؟! 
یک سو ملا و مومنانی هستند که به تاثیر دعا و ثنا ایمان ندارند! 
وسوی دیگر مرد شراب فروشی که به تاثیر دعا ایمان دارد...!

 

"پائولو کوئیلو"


دوست و دوستی



دوست تقدیر گریز ناپذیر ما نیست.

برادر، خواهر، پسر خاله و دختر عمو نیست

که آش کشک خاله باشد. 

دوستی انتخاب است.

انتخابی دو طرفه که حد و مرز و نوع آن به وسیله

همان دو نفری که این انتخاب را کرده اند تعریف می شود. 

با دوستانمان می توانیم از همه چیز حرف بزنیم

و مهم تر آنکه می توانیم از هیچ چیز حرف نزنیم و سکوت کنبم.

با دوستانمان می توانیم درددل کنیم

و مهم تر آنکه می شود درد دل هم نکرد و بدانیم که می داند.

حال ببینیم آیا می توانیم یک دوست برای کسی باشیم ؟؟؟

آیا اینگونه بودن در ذاتمان راه پیدا کرده است ؟؟؟

آیا بدون هیچ عذر و بهانه ای می توانیم اینچنین باشیم ؟؟؟