من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هرکسی می خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای دوست خانه ی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دگر خانه دوست کجاست؟
روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که
خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.
سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت
مرد با تعجب گفت :خب معلوم است،
سقراط پرسید:
اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده
و از درد وبیماری به خود می پیچد،
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی
سقراط گفت: همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که
او را بیمار می دانستی، آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟
و آیا کسی که رفتارش نادرست است،روانش بیمار نیست؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،
هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید
به جای دلخوری و رنجش ، نسبت به کسی که بدی می کند
و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد
و به او طبیب روح و داروی جان رساند
پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر
و آرامش خود را هرگز از دست مده و
بدان که هر وقت کسی بدی می کند،در آن لحظه بیمار است
از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:
یک شرکت بزرگ قصد استخدام تنها یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که تنها یک پرسش داشت. پرسش این بود :
شما در یک شب طوفانی سرد در حال رانندگی از خیابانی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس در حال عبور کردن هستید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند.
یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما میتوانید تنها یکی از این سه نفر را برای سوار نمودن بر گزینید. کدامیک را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را بطور کامل شرح دهید :
پیش از اینکه ادامه حکایت را بخوانید شما نیز کمی فکر کنید ....
...........
..........
........
.......
......
.....
.....
...
..
.
قاعدتاً این آزمون نمیتواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خاص خودش را دارد.
پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.
شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً او جان شما را نجات داده و این فرصتی است که میتوانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید.
شما باید شخص مورد علاقهتان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.
از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، تنها شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود :
سوئیچ ماشین را به پزشک میدهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم متحمل طوفان شده و منتظر اتوبوس میمانیم.
پاسخی زیبا و سرشار از متانتی که ارائه شد گویای بهترین پاسخ است و مسلما همه میپذیرند که پاسخ فوق بهترین پاسخ است، اما هیچکس در ابتدا به این پاسخ فکر نمیکند. چرا؟
زیرا ما هرگز نمیخواهیم داشتهها و مزیتهای خودمان را (ماشین) (قدرت) (موقعیت) از دست بدهیم. اگر قادر باشیم خودخواهیها، محدودیت ها و مزیتهای خود را از خود دور کرده یا ببخشیم گاهی اوقات میتوانیم چیزهای بهتری بدست بیاوریم.
تحلیل فوق را میتوانیم در یک چارچوب علمیتر نیز شرح دهیم: در انواع رویکردهای تفکر، یکی از انواع تفکر خلاق، تفکر جانبی است که در مقابل تفکر عمودی یا سنتی قرار میگیرد.
در تفکر سنتی، فرد عمدتاً از منطق، در چارچوب مفروضات و محدودیتهای محیطی خود، استفاده میکند و قادر نمیگردد از زوایای دیگر محیط و اوضاع اطراف خود را تحلیل کند.
تفکر جانبی سعی میکند به افراد یاد دهد که در تفکر و حل مسائل، سنت شکنی کرده، مفروضات و محدودیت ها را کنار گذاشته، و از زوایای دیگری و با ابزاری به غیر از منطق عددی و حسابی به مسائل نگاه کنند.
در تحلیل فوق اشاره شد اگر قادر باشیم مزیتهای خود را ببخشیم میتوانیم چیزهای بهتری بدست بیاوریم.
شاید خیلی از پاسخدهندگان به این پرسش، قلباً رضایت داشته باشند که ماشین خود را ببخشند تا همسر رویاهای خود را به دست آورند. بنابراین چه چیزی باعث میشود نتوانند آن پاسخ خاص را ارائه کنند.
دلیل آن این است که به صورت جانبی تفکر نمیکنند. یعنی محدودیت ها و مفروضات معمول را کنار نمیگذارند. اکثریت شرکتکنندگان خود را در این چارچوب میبینند که باید یک نفر را سوار کنند و از این زاویه که میتوانند خود راننده نبوده و بیرون ماشین باشند، درباره پاسخ فکر نکردهاند.
برگرفته از سایت خبری عصر ایران
مواد غذایی مفید برای انواع دردها با توجه بهنوع بیماری !
سرتان درد میکند؟
روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد ...
یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناھی انجام داده ای!
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک روزنامه نگار در مورد دردھایشبا او مصاحبه کرد!
یک یوگیست به او گفت :
این چاله و ھمچنین دردت فقط در ذھن تو ھستند
و در واقعیت وجود ندارند!!!
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را
آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!
یک تقویت کننده فکر به او گفت : خواستن توانستن است!
یک فرد خوشبین گفت : ممکن بود یکی از پاھات رو بشکنی!!!
سپس فرد بی سوادی گذشت و دست او را گرفت
و او را از چاله بیرون آورد...!
جمله روز :
آنکه می تواند انجام می دھد و آنکه نمی تواند انتقاد میکند
جرج برناردشاو
گذران زندگی مثل تغییر فصول است.
آیا می دانید ماه بعد یا سال بعد چه اتفاقی برایتان خواهد افتاد؟
از وقتی چشم به این جهان می گشایید مدام دستورالعمل هایی از والدین ، کلاس درس، محیط کار و ... دریافت می کنید و تجربه اندوزی می کنید. ممکن است اهداف بلند پروازانه ای داشته باشید و آرزوهای متعددی در سر بپرورانید. ولی به هر حال مادامیکه چرخ زندگی می گردد فراز و نشیب های متعدد و احساسات مختلفی را تجربه خواهید کرد. باید یاد بگیرید و بتوانید مهار چرخه ی زندگی خود را در دست بگیرید بدون آنکه نیاز باشد خودتان هم با آن بچرخید ؛ و در مواقع تغییر روال عادی زندگی، باید بتوانید آگاهانه و با اقتدار خود را آماده ی پذیرش منطقی سازید.
به همین دلیل است که من به قدرت و ارزش رفتار انسانها اعتقاد دارم. هرچقدر بیشتر در مورد انسانها تحقیق می کنم، و رفتار ها و سرنوشت هایشان را بررسی می کنم بیشتر باور می کنم که این سرنوشت طبیعی ما است که پیش میرود. موفقیت، شادکامی و کامروایی در همه ی فصول زندگی ما وجود دارند.
این شما هستید که متناسب با نگرش کلی خود به زندگی، تصمیم می گیرید که بخوانید یا نخوانید، تلاش کنید یا تسلیم شوید، در ناکامی ها خودتان را سرزنش کنید یا دیگران را مقصر بدانید، صادق باشید یا دروغ بگویید ، اقدام کنید یا طفره بروید، پیش روید یا کنار بکشید و ...پیروز شوید یا ببازید. خداوند نعمت بزرگ "اختیار" را بر ما ارزانی داشته تا خودمان پیشرفت و کامیابی - یا شکست و نابودی را انتخاب کنیم.
هدف از خلقت شما روی زمین تعالی خودتان و تلاش در جهت ارتقاء محیط پیرامون و موقعیتتان بوده است. خداوند چقدر زیبا انتهای کار این دو خلقت عظیم خود که همانا انسان و زمین است را باز گذاشته است! سر بگردانید و ببینید که چه بسیارند رودخانه ها و رودهای بدون پل، نقاشی های کشیده نشده، آوازهای خوانده نشده، کتابهای نوشته نشده و فضاها و رموز کشف نشده. برای انجام آنچه که هنوز انجام نشده، خداوند شما را آفرید و قدرت انجام آن را نیز به شما عنایت کرد ولی در عین حال انتخاب با شماست . رفتار پیرو انتخاب و نتیجه پیرو انتخاب، بوجود خواهند آمد. هرآنچه که هستید و هرآنچه که می توانستید باشید، همه به شما بستگی دارد. مادامیکه زنده هستید و زندگی می کنید فرصت تلاش دارید و در دوران مختلف و فصول متفاوت زندگی، عملکرد یعنی همه چیز!
گذران زندگی مثل تغییر فصول است. شما نمی توانید فصل ها را تغییر دهید ولی مطمئنا" می توانید خودتان را تغییر دهید.
زمستان
اولین درس زندگی این است که یاد بگیریم چگونه زمستان ها را پشت سر گذاریم. زمستانهای مکرر می آیند و می روند گاه بلند و گاه کوتاه، گاه سخت و گاه آسان. آنچه که همیشه تکرار می شود این است که همیشه در پس پاییز، زمستان می آید. در زندگی زمستانهای مختلفی وجود دارد : زمستان اقتصادی، زمستان اجتماعی، زمستان عواطف و زمستان جسمی _ وقتی چیزی را درک نمی کنید، زمستان است؛ وقتی اتفاقات ناخوشایند در پی هم می آیند، زمستان است؛ وقتی بیمارید و ناامید، زمستان است. وجود زمستان انکار ناپذیر است، پس باید یاد بگیریم چگونه از آن عبور کنیم.
سختی ها همیشه بعد از فرصت ها می آیند و رکود پس از رونق مطرح می شود. با زمستان چه می شود کرد؟ می توان قوی تر، عاقل تر و بهتر بود. زمستان نمی تواند تغییر یابد، ولی شما می توانید.
قبل از درک این حقیقت، همیشه در زمستان می گفتم ای کاش تابستان بود. وقتی سختی می کشیدم عادت داشتم بگویم، ای کاش راحت بود. ولی اکنون آرزو نمیکنم که کاش زمستان کوتاهتر یا سبک تر بود بلکه آرزو می کنم که کاش عاقل تر و بهتر بودم. نمی گویم کاش مشکلاتم کمتر بود، می گویم کاش قوی تر بودم. نمی گویم کاش سختی نمی کشیدم، می گویم کاش آگاه تر بودم.
زندگی مثل تغییر فصول است.
بهار
خوشبختانه پس از زمستان ، فصل فعالیت و فصل فرصت ها از راه می رسد. بله فصل بهار...بهار فصل شکوفایی مزرعه ی بارور زندگی است. بذرهای آگاهی و تعهد کاشته می شوند و با تلاش و پشتکار به بار می نشینند.
از راه رسیدن بهار به تنهایی نشانه ی آن نیست که پاییز بعد از آن را به راحتی پشت سر خواهیم گذاشت. باید از بهار استفاده کنیم. هر یک از شکوفه های بهاری می توانند شکوفا شده و می توانند تا پاییز از بین بروند. از فرصتی که بهار برای شما فراهم می کند بهره ببرید. به قول و تعهد بهار ایمان داشته باشید : هرچه بکارید، همان را درو خواهید کرد. ثمره ی ایمان، قانونی است لغو ناشدنی : پاداش هر یک کار نیک، دریافت صدها نیکی است ؛ به ازای دستی که برای یاری کسی دراز می کنید، صدها بار دست شما گرفته خواهد شد ؛ به خاطر هر کاری که برای رضای خداوند انجام می دهید، صدها بار پاداش می گیرید ؛ و به ازای هر عشقی که ابراز می کنید، یک زندگی عشق به شما باز می گردد.
به خاطر داشته باشید که بهار زندگی ماهیتا" کوتاه است. ممکن است مسحور زیبایی های آن شده، در چشم به هم زدنی رفتنش را حسرت بار نظاره کنید. پس تامل کنید و عطر دل انگیز گلهای بهاری را با دل و جان استشمام کرده و قبل از دیر شدن کاری بکنید. مبادا چشم باز کنید و ببینید بهار رفته و بذر های شما در کیسه ای در دستانتان مانده. عاقلانه و با درایت بذرهایتان را بطور منظم و با برنامه ریزی بکارید. از صخره ها، علف های هرز و موانع دیگر نترسید. اگر هوشیارانه عمل کنید هیچ یک از این موانع بذرهای شما را از بین نخواهد برد. پس حرکت را انتخاب کنید....جای کاهلی نیست. جذابیت های ظاهری را رها کنید و حقیقت را دریابید ؛ لبخند را بر لب بنشانید و اخم را فراموش کنید ؛ به عشق چنگ بزنید و دشمنی ها را دور بریزید. وقتی بهار دل انگیز به زندگی شما لبخند زد، کارتان را شروع کنید و از فرصت هایتان استفاده کنید.
بهار به ما نشان می دهد که زندگی یک فرصت زیبا است برای کاشت و برداشت. کافی است یاد بگیریم چگونه بار دیگر از صفر شروع کنیم. گویی دوباره زاده شده ایم....اجازه بدهیم جذابیت ها و شگفتی ها ما را به سوی خود بخوانند و انگیزه ی جستجوی معجزات پنهان در پدیده ها را در ما ایجاد کنند. بدون فوت وقت در بهار زندگی خود غرق شوید و از فرصت های آن بهره گیرید. بهار در زندگی هر یک از ما فقط چند بار رخ خواهد نمود. زندگی کوتاه است، حتی اگر طولانی ترین عمر طبیعی را تجربه کنیم. هر طور که زندگی می کنید، از آن لذت ببرید. نباشد که فقط نظاره گر گذشت فصول از پی هم باشید.
تابستان
در این فصل از زندگی ، یادبگیرید چگونه می توان شکوفا شد و چگونه باید از بذرهای کاشته شده محافظت کرد. به محض آنکه بذر ها را بکارید، حشرات موذی و علف های هرز مزاحم، آنها را تهدید می کنند. آنها بذرها را ازبین خواهند برد مگر آنکه....شما از آنها محافظت کنید. این یک حقیقت است که هر چیز ارزشمندی نیاز به محافظت دارد. نپرسید چرا . فقط قبول کنید که حقیقت همین است. با توجه به واقعیات، آغازی زیبا و با ارزش داشته باشید. هر باغی، روزی مورد حمله قرار خواهد گرفت. از ارزش های اجتماعی، ارزش های سیاسی، ارزش های تجاری و دوستی های ارزشمند باید محافظت کرد. هر باغی باید سراسر تابستان مورد مراقبت باشد، در غیر اینصورت به همه ی ثمرات ارزشمند آن دست نخواهید یافت. بدیهی است کسانی که به بذر ها و نهالهای خود توجه می کنند و از آنها محافظت بعمل می آورند از شر آفات و حشرات موذی و سایر موانع در امان خواهند بود.
پاییز
پاییز فصل برداشت محصول و استفاده از ثمره ی زحمات کشیده شده در فصل بهار است.در پاییز بر داشت محصول را یاد خواهید گرفت به شرط آنکه اگر کار خود را درست انجام داده بودید مغرور نشوید، و اگر مشکلی در کارتان بود اعتراض نکنید. هیچ چیز لذت بخش تر از آن نیست که خوشه ی ثمرات کار خود را دانه دانه برچینید و هیچ چیز عذاب آور تر از آن نیست که در فصل برداشت مزرعه ی خود را خشک و بی ثمر بیابید. در مورد هرچیزی این امر صادق است که هر چیز به این دنیا بدهی ، همان را از آن پس خواهی گرفت. این قانون طبیعت است. با این وجود بهتر است به نتیجه فکر نکنید و هر آنچه در توان دارید بکار گیرید و با احساس مسئولیت از بذرهای خود مراقبت کنید. پذیرش مسئولیت در زندگی، کمال بلوغ انسانهاست.
زندگی، خود مدام در حال باز یافت و باز سازی است و بخشی از وظایف شما این است که یاد بگیرید با تغییر فصول خود را تغییر دهید و میان تضادها، توازن برقرار کنید:
روز/شب، خوبی/بدی ، زندگی/مرگ ، آب/خشکی ، تابستان/زمستان ، رونق/رکود و شادی/غم. شما با تضادها و تحولات مختلفی روبرو خواهید شد...اما به یاد داشته باشید که هرسال زمستان، بهار،تابستان و پاییزی دیگر خواهید داشت.
موفقیتهای هر فصل
مرا کسی نزاد خدا زاد! نه زان گونه که کسی میخواست. که من کسی نداشتم ...کسم خدا بود ! کس ِ بی کسان... در باغ ِ بی برگی زادم و در ثروت فقر غنی گشتم و از چشمهی ایمان سیراب شدم ودر هوای دوست داشتن دم زدم... و در آرزوی آزادی سر برداشتم و در بالای غرور قامت کشیدم و از دانش طعامم دادند و از شعر شرابم نوشاندند و از مهر نوازشم کردند تا حقیقت دینم شد و راه رفتنم! و خیر حیاتم شد و کار ماندنم و زیبایی عشقم شد و بهانه ی زیستنم! خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگبر بی ثمری ِ لحظهای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم! خدایا تو چگونه زیستن را به من بیاموز خود چگونه مردن را خواهم آموخت ... دکتر شریعتی