یلدا خیابانی بلند است
در اصفهان چهارباغ
در شیراز قصردشت
و در تهران ولی عصر نام دارد
باید شال و کلاه کرد
دستها را از سوز در جیب ها پنهان کرد
هدفون ها را در گوش کرد
و رفت و رفت
از سر تا ته
تنها در امتداد یلدا
رفتن برای رفتن
نوشته: "یلدا شادباش"
می نویسم:
"یلدا وقتی شاد است که کسی چشم به راهت باشد"
امشب
قصردشت زیر گام های من است
از قصردشت تا پارامونت
شب به فردا می رسد
دوست یعنی کسی که
وقتی هست آروم باشی و وقتی نیست
چیزی توی زندگیت کم باشه
دوست یعنی اون جمله های ساده و بی منظوری که
می گی و خیالت راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمی شه
دوست یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی
هر بار که دلت می گیره یه دل دیگه هم دلتنگ غمت می شه
دوست یعنی وقت اضافه ... یعنی
تو همیشه عزیزی حتی توی وقت اضافه
دوست یعنی تنهایی هامو می سپرم دست تو
چون شک ندارم می فهمیش ...
دوست یعنی یه راه دو طرفه٬ یه قدم من یه قدم تو ...
اما بدون شمارش و حساب و کتاب
سلام دوست گلم ایمیل منو که عنوانش بود : بچه ها جمع شوید تا برویم پیش خدا رو که خوندی ، امسال یه حس ویژه ی ویژه پیدا کردم ، مستقل از همه ی مشکلات و قیل و قال ها ، یه جورایی احساس می کنم باید تو این ماه باهاش عشق بازی کنم و یه جورایی احساس می کنم بهم مجوز داده باهاش راحت و بی واسطه حرف بزنم ، باهاش بخندمو باهاش تفریح کنم ، احساس می کنم تو پارک هم باهام میاد و باهام قدم میزنه ، احساس می کنم می تونم تو چشاش زل بزنمو از رنگ چشاش لذت ببرم . بیایم ساده ببینیمش ، بیایم کلیشه ها رو باهاش کنار بزاریمو اونجوری که از ته دلمون برمیاد باهاش حال کنیم . خواهشم ازتون اینه که اینو امتحان کنین ، اینقده عاشقش می شین که شک و شبهاتتون میرن کنار ، می تونین باورش کنین ، می تونین همیشه تو ذهنتون داشته باشینشو و از باهاش بودن دارای حسی بشین که زمانو فراموش کنین. یه سوال ساده ، تا حالا چند بار شده که یه نماز با توجه کامل کامل بخونین ؟؟؟؟ این برای من خیلی کم پیش میومد ، همیشه می گفتم که اگه من خدا رو دوست دارم پس چرا باید اینقدر خودمو تخت فشار بزارم تا اینکه حواسم ازش پرت نشه ، اصلا چرا حواسم پرت میشه ، حتما من خیلی اونجور که می گم دوسش ندارم و هزار تا مصیبت دیگه که باید با خودم کلنجار میرفتم ، خلاصه ....منظورم اینه که : بیاین این راه رو امتحان کنین ، اونوقته که نه فقط تو نماز باهاش عشقبازی می کنین بلکه حتی زمانیکه تو اینترنت هم دارین چت می کنین بازم از فکرش بیرون نمیرینو دائم تو ذهنتون یادش می چرخه. بیایم در مورد اینجور صفا کردن بیشتر حرف بزنیمو تجربیاتمونو برای هم بگیم باشه ؟؟؟ پس تا های تو
امروز برام روزیست بسیار زیبا ،
امروز دلم بسیار تنگ شده برای رفتن به خونه ،
برای دیدن روی ماه دو نفری که منتظرم هستن ،
امروز من شاد تر از همیشه ام ،
امروز را بیش از هر روزی دوست دارم
چرا که احساسی بس قشنگ در وجودمه ،
ای کاش همیشه این احساس با من باشه
وقتی که می خواهم به خونه برم ،
ای کاش همه وقتی می خواهند به خونه برن
یه احساسی به این خوبی داشته باشن
که از نظر من از هر ثروتی جیغ زدنی تره ،
همین و همین و بیشتر هم نه
سلام ای ابر
سلام ای باران
سلام ای آسمان پر داستان
سلام ای ستارگان خاموش
سلام ای خورشید پر نور
سلام ای شما که ما را می نگرید
سلام ای شما که ما را به قضاوت نمی نشینید
سلام ای پرندگانی که فقط از ما می ترسید
سلام ای هوای گذرنده از ما
سلام بر همه ی شما که فقط بفکر خدمت به دیگرانید
و
سلام به ما که فقط در فکر استفاده ی هر چه بیشتر از دیگرانیم
.
.
.
.
حرکت کنیم و منتظر نباشیم که باد چیزی با خود بیاورد
آن کس که با داشته های خوب خود خوشحال نیست،
با برآورده شدن آرزوهایش نیز خوشحال نخواهد شد.
بچه که بودیم بچه بودیم
قرآن ! من شرمنده توام قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است . قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملیبه یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام. یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته، یکی ذوق می کند که ترا فرش کرده ، یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟
دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن
چای کیسه ایست
هول هولکی و دم دستی. این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند
اما خستگی ات را رفع نمی کنند. این چای خوردن ها دل آدم را باز نمی کند خاطره
نمی شود و به بعدش هم فکر نمی کنی.
دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن
چای خارجی
است. پر از رنگ و
بو. این دوستی ها جان می دهد برای مهمان بازی برای جوک های خنده دار تعریف کردن
برای فرستادن اس ام اس های صد تا یک غاز. برای خاطره های دمِ دستی. اولش هم حس خوبی به تو می دهند. این چای زود دم خارجی را می
ریزی در فنجان بزرگ. می نشینی با
شکلات فندقی می خوری و فکر میکنی خوشبحال ترین آدم روی زمینی. فقط نمی دانی چرا
باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دوساعت می شود رنگ قیر یک مایع سیاه و
بد بو که چنان به دیواره فنجان رنگ می دهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی
نه چای.
دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن
چای سر گل لاهیجان
است. باید نرم دم بکشد. باید انتظارش را بکشی. باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی باید صبر کنی. آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی. باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک. خوب نگاهش کنی و عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی اش و زندگی کنی
نیایش برترین جلوه ی عشق است
نیایش با دعا خواندن تفاوت اساسی دارد
دعا خواندن از سر می جوشد و نیایش از دل
آنها کلمات اند و نیایش ، سکوت محض
خدا همه چیز ما را می داند،بنابراین،به کلمات ما احتیاجی ندارد.
او پیش از آنکه ما بگوییم،شنیده است
نیایش ، محاوره نیست
بلکه ارتباطی است در سکوت و خلوت
نباید چیزی گفت ، نباید چیزی خواست
نبایدچیزی طلب کرد ، زیرا پیشاپیش همه چیز داده شده است
خدا پیش از آن که تو او را بخوانی ، تو را خوانده است
مولوی چه خوب گفته است که
اولیا دهانشان از دعا خواندن بسته است
آنها در همه لحظات مشغول نیایش اند
در ساحت نیایش ، حتی فکر نیز باید خاموش شود
آنجا فقط چشمان خویش را ببند
سر خویش را قدری فرو بیاور و
مستغرق دریای او شو در آن خلوت درون
جایی که کلمه ای رد و بدل نمی شود
برای نخستین بار صدای نجواگر خداوند را می شنوی
این صدا را فقط در آن سکوت و سکون عظیم می توان شنید
این صدا فقط در قلب طنین می اندازد
هنگامی که دل را از هیاهوی دل مشغولی ها خالی کردی
نجوای او به گوش می رسد
در واقع دل توست که با تو سخن می گوید
دل در این هنگام ، همچون نی بر لبان خداوند نشسته است
و به آهنگ او مترنم است
حتی در این ساحت نیز پیام او در قالب کلمات به گوش نمی رسد
بلکه او بی کلام سخن می گوید
او تو را با احساس سپاس و قدردانی سرشار می سازد
و تو را لبریز از حضور حقیقت در ساحت جانت می کند
او همه ی این کارها را بدون واسطه کلمات انجام می دهد
بدون کلمات و فقط در قلمرو احساس و تجربه
نمی گویم فراموشم مکن هرگز ،
ولی گاهی به یاد آور ،
رفیقی را که می دانی ،
.....نخواهی رفت از یادش
امروز یکی از روز های خداست
امروز من دوست دارم بنویسم
امروز می خواهم از تاریخ بنویسم
اما نه
از روزگار خودمان بنویسم بهتره
شاید هم بهتر باشه از آیندگان بنویسم
بنظر شما که دارید الان این سطور را با سرعت برق و باد اسکن می کنید و با خود می گویید اینم بابا امروز افتاده تو حوض چه کنم چه کنم...............
آیندگان در مورد ما
( این نسل باهوش و متفکر - این اهالی فرهنگ و این کسانی که هیچ کس و هیچ جارو جز خودشون قبول ندارن و همیشه در کف افسانه های تاریخیمان مونده ایم و فکر می کنیم تازه بعد از این دنیا هم خداوند بهشتش رو برای ملت ما و یه چند تا از هم مذهبامون توی بقیه ی دنیای پهناور خلق کرده و ......خیلی ترین های دیگه که حالم از به زبون آوردنشون بهم می خوره )
چی می گن ؟؟؟
چه الفاظی رو برای توصیف مردم حوالی قرن بیست و یکم کشور پهناور و فرهنگی و تاریخی ایران سربلند بکار خواهند برد ؟؟؟
لطفا نظر خودتون رو بدون ...... بیان نمایید
تا ببینیم این قصه ی ناتمام من به یک قصه ی با پایان خوب بدل میشه یا اینکه به یک غصه تبدیل میشه...... من که همیشه بین دوستان به آدم نیمه ی پر لیوان بین معروفم اما ببینیم ته این قصه چی در میاد
بریم و ببینیم
القصه....
همیشه در دلم سوداییست که برزبانم جاری نمی شود
راستی چرا ما آدمیان آنچه در دلمان میگذرد را
نمی توانیم بر زبان بیاوریم
البته حداقل آدمیانی که این دور و ورند
به نظر کوتاه من اینجورین
شاید در ممالک دیگر آدمیان
بخواهند و بتوانند و گذاشته شوند که بر زبان بیاورند
آنچه از دلشان می گذرد اما دریغ و درد
که من حداقل در بین کسانی رو که میشناسمشون
چنین کسی رو کمتر سراغ دارم
بگذریم دوستان گلم .......
آیا شما در دور و برتون کسانی رو سراغ دارید که
بخواهند و بتونن یا تلاش کنن که آنچه از دلشون میگذره رو
به زبون بیارن ؟؟؟
اگه تجربه ای در این زمینه دارین
منو و بقیه ی دوستان خواننده این سطور رو مطلع کنین
باشه دوستان عزیزم ؟؟؟
تا دل نوشته ی بعدی درود و دوصد بدرود