پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

کلینیک خدا

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم.

خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم،

تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود.

و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم!

خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم

قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .

و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

 

امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:  

 

رنگین کمانی به ازای هر طوفان ،

لبخندی به ازای هر اشک ،

دوستی فداکار به ازای هر مشکل ،

نغمه ای شیرین به ازای هر آه ،

و اجابتی نزدیک برای هر دعا  .

 

جمله نهایی :  عیب کار اینجاست که من  '' آنچه هستم ''  را  با   '' آنچه باید باشم ''  اشتباه می کنم ،    خیال میکنم  آنچه  باید  باشم  هستم،   در حالیکه  آنچه  هستم نباید  باشم .     /  زنده یاد احمد شاملو

فقر چیست ؟


فقر


می خواهم  بگویم ......


فقر  همه جا سر می کشد .......


فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی  هم  نیست ......


فقر ، چیزی را  " نداشتن " است ،


ولی  ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست  .......


فقر  ،  همان گرد و خاکی است که


بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......


فقر ،  تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌


که روزنامه های برگشتی را خرد می کند ......


فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که


روی آن یادگاری نوشته اند .....


فقر ، پوست موزی است که


از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود .....


فقر ،  همه جا سر می کشد ........


فقر ، شب را " بی غذا  " سر کردن نیست ..


فقر ، روز را  " بی اندیشه"   سر کردن است ..


شریعتی


روشی برای پیدا کردن کار



In an alcohol factory the regular taster died and the director started
looking for a new one to hire

A drunkard with ragged, dirty look came to apply for the position

The director of the factory wondered how to send him away


They tested him

They gave him a glass with a drink. He tried it and said,It's red
wine, a muscat, three years old, grown on a north slope, matured in steel containers
"That's correct", said the boss

Another glass It's red wine , cabernet, eight years old, a southwestern slope, oak barrels

Correct

The director was astonished
He winked at his secretary to suggest something

She brought in a glass of urine. The alcoholic tried it
It's a blonde, 26 years old, pregnant in the third month
And if you don't give me the job, I'll name the father


آیا همه چیز دست ماست ؟؟؟



آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند.


آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند...  ، ...و عاشق هم شدند.


کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد،و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم..


بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پای تو هستم»


کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پای تو هستم.قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی..»


بچه قورباغه گفت :«قول می دهم.»


ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.درست مثل هوا که تغییر می کند.


دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.


کرم گفت:«تو زیر قولت زدی»


بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود...من این پا ها را نمی خواهم...


...من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»


کرم گفت:« من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم.


قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.» بچه قورباغه گفت قول می دهم.


ولی مثل عوض شدن فصل ها، دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند،


بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.


کرم گریه کرد :«این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.»


بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم...


من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.»


کرم گفت:« و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را...


این دفعه ی آخر است که می بخشمت.»


ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد.درست مثل دنیا که تغییر می کند.


دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند، او دم نداشت.


کرم گفت:«تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.»


بچه قورباغه گفت:« ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.»


«آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.»


کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد.


یک شب گرم و مهتابی، کرم از خواب بیدار شد.. آسمان عوض شده بود،


درخت ها عوض شده بودند ، همه چیز عوض شده بود...


اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.


با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود، اما او تصمیم گرفت ببخشدش.


بال هایش را خشک کرد. بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.


آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.


پروانه گفت:«بخشید شما مرواریدٍ...»


ولی قبل ازینکه بتواند بگوید :«...سیاه و درخشانم را ندیدید؟»


قورباغه جهید بالا و او را بلعید ، و درسته قورتش داد.


و حالا قورباغه آنجا منتظر است... ، ...با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند....


...نمی داند که کجا رفته.


 

جی آنه ویلیس



یلدای من خیابانی بلند است



یلدا خیابانی بلند است


در اصفهان چهارباغ


در شیراز قصردشت


و در تهران ولی عصر نام دارد


باید شال و کلاه کرد


دستها را از سوز در جیب ها پنهان کرد


هدفون ها را در گوش کرد


و رفت و رفت


از سر تا ته


تنها در امتداد یلدا


رفتن برای رفتن


نوشته: "یلدا شادباش"


می نویسم:


"یلدا وقتی شاد است که کسی چشم به راهت باشد"


امشب


قصردشت زیر گام های من است


از قصردشت تا پارامونت


شب به فردا می رسد