پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

زن از نگاه یک زن



من دلم می خواهد یک زن باشم . . . یک زن آزاد . . . یک زن آزاده

من متولد می شوم، رشد می کنم تصمیم می گیرم و بالا می روم


من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم.


من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !  


من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!

من آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم، قرمز، زرد، نارنجی


برای خودم آرایش می کنم، گاهی غلیظ،


می رقصم، گاه آرام ، گاه تند ،


می خندم بلند بلند بی اعتنا به اینکه بگویند جلف است یاچیز دیگر... 


برای خودم آواز می خوانم حتی اگر صدایم بد باشد و فالش بخوانم


آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم. 

مسافرت می روم حتی تنهای تنها ....

حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر،


اشک می ریزم! من عشق می ورزم . . .من می اندیشم . . .


من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو،


فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم . . . 

حتی اگر تمام این ها با آنچه


تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد



ادامه مطلب ...

حسین (ع) هنوز مظلوم است


حسین (ع) هنوز مظلوم است


چون وقتی محرم می‌آید...


ستار گلمکانی صاحب بزرگترین بنگاه ملک و ماشین شهر،


یکماه تکیه راه می‌اندازد


و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل می‌مالد


و ۱۱ ماه هم سرشان شیره!


حسین (ع) هنوز مظلوم است


چون وقتی محرم می‌آید...


قدرت سامورایی!


شب ها در تکیه لخت می‌شود و میانداری می‌کند


و روزها مردم را لخت می‌کند و زورگیری ...!


حسین (ع) هنوز مظلوم است


چون وقتی محرم می‌آید...


فرشید پوسترهای گلزار و مهناز افشار را از بساطش جمع می‌کند


و آخرین ورژن! پوسترهای علی‌اکبر (ع) و حضرت عباس (ع)


را در بساطش پهن ...!


حسین (ع) هنوز مظلوم است


چون وقتی محرم می‌آید...


آقای صولتی تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه می‌کند


و تا آخر سال هم مشتری‌هایش را!


حسین (ع) هنوز مظلوم است


چون وقتی محرم می‌آید...


قادر روزهای تاسوعا و عاشورا قمه می‌زند و علم می‌کشد


ولی در ماه رمضان سیگار از لبش نمی‌افتد!


حسین (ع) هنوز مظلوم است


چون وقتی محرم می‌آید...


سیامک چشم چران! که پاتوقش همیشه خدا


نزدیک مدارس دخترانه است


در دسته‌های عزاداری اسفند دود می‌کند!



ادامه مطلب ...

خود و دیگران



برای اداره کردن خویش ، از سرت استفاده کن .


برای اداره کردن دیگران ، از قلبت .


 دالایی لاما



تقدیم به همسفرم در این ماه عزیز


همسفر!

در این راه طولانی که ما بی‌خبریم

و چون باد می‌گذرد

بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند

خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا

مخواه که هر چه تو دوست داری،

من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم

و هر چه من دوست دارم،

به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد

مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم

یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را

و یک شیوه نگاه کردن را

مخواه که انتخابمان یکی باشد،

سلیقه‌مان یکی و رویاهامان یکی.

هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن،

ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.

و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است



عزیز من!



دو نفر که عاشق‌اند

و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، 

واجب نیست که هر

دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه،

رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.

اگر چنین حالتی پیش بیاید،

باید گفت که یا

عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است.

عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما،

این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست .

من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است

نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.



عزیز من!



اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست،

بگذار یکی نباشد.

بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.

بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.

بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید.

بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست،

بحث کنیم ،اما نخواهیم که بحث،

ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.

بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل .

اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست .

سخن از ذره ذره واقعیت‌ها

و حقیقت‌های عینی و جاری زندگی است.

بیا بحث کنیم.

بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.

بیا کلنجار برویم .

اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.

بیا حتی اختلاف‌های اساسی و اصولی زندگی‌مان را،

در بسیاری زمینه‌ها، تا آنجا که حس می‌کنیم دوگانگی،

شور و حال و زندگی می‌بخشد

نه پژمردگی و افسردگی و مرگ ، حفظ کنیم.

من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم

و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم.

بی‌آن‌که قصد تحقیر هم را داشته باشیم .

عزیز من! بیا متفاوت باشیم.



غم دل


مردی نزد روانپزشک رفت


و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد.


دکتر گفت به فلان سیرک برو.


آنجا دلقکی هست،


اینقدر می خنداندت تا غمت یادت برود.


مرد لبخند تلخی زد و گفت:

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.


من همان دلقکم



چرا از مرگ می ترسید ؟



چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

مپندارید بوم ناامیدی باز

به بام خاطر من می کند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است

مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است

مگر می، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد

مگر این می پرستی ها و مستی ها

برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟

مگر افیون افسونکار

نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد

مگر دنبال آرامش نمی گردید

چرا از مرگ می ترسید ؟

کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید

می و افیون فریبی تیز بال وتند پروازند

اگر درمان اندوهند

خماری جانگزا دارند

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید

خوش آن مستی که هوشیاری نمیبیند

چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

بهشت جاودان آنجاست

گر آن خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است

همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است

نه فریادی، نه آهنگی، نه آوایی

نه دیروزی، نه امروزی، نه فردایی

جهان آرام و جان آرام

زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند !

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دنیا که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست

جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید

که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند

درین غوغا فرو مانند و غوغا ها بر انگیزند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید !

همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟

زنده یاد فریدون مشیری



یادی از شاملو



سخت است فهماندن چیزی به کسی که


برای نفهمیدن آن پول می گیرد