پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

حیل النساء


آورده اند مردی بود که پیوسته تحقیق ِ مکرهای زنان می کرد
و از غایت غیرت ،هیچ زنی رامحل اعتماد خود نساخت و کتاب
" حیل النساء " (مکرهای زنان) را پیوسته مطالعه می کرد.
روزی در هنگام سفربه قبیله ای رسید وبه خانه ای مهمان شد.
مرد ِخانه حضور نداشت ولکن زنی داشت
در غایت ظرافت ونهایت لطافت.
زن چون مهمان را پذیرا شد با او ملاطفت آغاز نمود.
مرد مهمان چون پاپوش خود بگشود وعصا بنهاد،
به مطالعه کتاب مشغول شد. زن میزبان گفت: خواجه !
این چه کتاب است که مطالعه میکنی؟
گفت:حکایات مکرهای زنان است. زن بخندید وگفت :
آب دریا به غربیل نتوان پیمود وحساب ریگ بیابان به تخته خاک،
برون نتوان آورد و مکرهای زنان در حد حصر نیاید.
پس تیر ِغمزه در کمان ِابرو نهاد و بر هدف ِ دل او راست کرد
و از در مغازلت و معاشقت در آمد چنان که دلبسته ی ِ او شد.
در اثنای آن حال، شوهر او در رسید.
زن گفت : شویم آمد وهمین آن که هر دو کشته خواهیم شد.
مهمان گفت:تدبیر چیست؟
گفت :برخیز و در آن صندوق رو . مرد در صندوق رفت.
زن سرِ صندوق قفل کرد.
چون شوهر در آمد پیش دوید و ملاطفت ومجاملت آغاز نهاد
و به سخنان دلفریب شوهر را ساکن کرد.
چون زمانی گذشت گفت:
تو را از واقعه امروز ِ خود خبر هست؟
گفت نه بگوی. گفت: مرا امروز مهمانی آمد
جوانمردی لطیف ظرایف و خوش سخن
و کتابی داشت در مکر زنان و آن را مطالعه می کرد
من چون آن را بدیدم خواستم که
او را بازی دهم به غمزه بدو اشارت کردم ،
مرد غافل بود که چینه دید و دام ندید.
به حسن و اشارت من مغرور شد و در دام افتاد.
و بساط عشق بازی بسط کرد وکار معاشقت به معانقه
(دست در گردن هم) رسید.
ساعتی در هم آمیختیم!
هنوز به مقام آن حکایت نرسیده بودیم که تو برسیدی
و عیش ما منغض کردی!
زن این می گفت و شوهر او می جوشید ومی خروشید
و آن بی چاره در صندوق از خوف می گداخت و روح را وداع می کرد.
پس شوهر از غایت غضب گفت: اکنون آن مرد کجاست؟
گفت: اینک او را در صندوق کردم و در قفل کردم.
کلید بستان و قفل بگشای تا ببینی.
مرد کلید را بستاند و همانا مرد با زن گرو بسته بودند
(جناق شکسته بودند)
و مدت مدیدی بود هیچ یک نمی باخت.
مرد چون در خشم بود بیاد نیاورد که بگوید
*یادم*
و زن در دم فریاد کشید
*یادم تو را فراموش*
 مرد چون این سخن بشنید کلید بینداخت وگفت :
 لعنت بر تو باد که این ساعت مرا به آتش نشانده بودی
و قوی طلسمی ساخته بودی تا جناق ببردی
پس با شوهر به بازی در آمد و او را خوش دل کرد.
چندان که شوهرش برون رفت ، درِ صندوق بگشاد و گفت:
ای خواجه چون دیدی، هرگز تحقیق احوال زنان نکنی؟
گفت : توبه کردم و این کتاب را بشویم که
مکر و حیلت ِ شما زیادت از آن باشد که در حد تحریر در آید.

نظرات 2 + ارسال نظر
یه دوست دوشنبه 18 آبان 1388 ساعت 16:23

خوب می بینم که بله شما هم راه افتادی دوست من
من خودم به مکر جنس مونث ایمان دارم
ولی خوب همه که یه جور نیستند
زن می تونه فرشته باشه
می تونه.....
و اما همه نکته در ضعف آقایون محترم در هنگام برخورد با این فرشته های آسمانی

یه دوست سه‌شنبه 19 آبان 1388 ساعت 07:44

سلام
باز هم تولدت مبارک(تولد تولد تولدت مبارک) راستی چند ساله شدی؟دقت کردی چقدر این سالها و روزها تند تند می گذرند مثل باد
زندگیت سرشار از هر چی بهترینهای خداست
زندگیت پر از شور و خالی از هر شر
یا حق تا بعد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد