پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

گپ و گفتی با او



خدایا تو معلمی

معلمی که با همه معلم های دنیا فرق دارد

معلمی که دنبال بهانه می گردد تا جایزه بدهد

و همیشه جایزه اش بیشتر از کاری است که کرده اند

این چقدر آدم را سر ذوق می آورد

اینکه تو به هر کار خوبمان ده برابر پاداش می دهی

و بدیهایمان را فقط به اندازه خودش جواب می دهی

این فقط روش توست این بی نظیر ترین تشویق دنیاست

تو می خواهی کفه خوبی های ما را سنگین کنی

شاید می خواهی جلوی فرشته ها آبرویمان نرود

وقتی یادم می افتد که تو هر دفعه جلوی خوبیهای ما

ده تا ستاره می گذاری و جلوی بدیهام فقط یک نمره منفی

دلم می خواهد کاری کنم که دفترم پر از ستاره شود

اگر چه هم من و هم خودت می دانیم این ستاره ها مال من نیست

مال خودت است خدایا بخاطر ستاره هایی که تا بحال به من داده ای

ممنونم خدایا کمکم کن تا ستاره های دفترم زیادتر شوند

این یکی دیگه خیلی زیاده و خیلی تشویقه !!

اینکه ستاره های ما منفی های ما رو پاک می کنند

اینکه خوبیها جای بدیها را می گیرند

خدایا فکر نمی کنی این دیگه خیلی زیادی است؟

شاید ما آدم ها جنبه این همه مهربانی ترا نداشته باشیم

خدایا این مهربانی تو مهربانی معلمی نیست مهربانی مادرانه است

نه اصلا همه مهربانی ها را در خود دارد

خدایا  چرا این قدر می بخشی ؟

چرا این قدر تشویقمان می کنی؟

چرا این قدر جایزه می دهی ؟

شاید می خواهی بهر قیمتی که شده خوب باشیم

تو از هر راهی وارد می شوی گاهی ما را می ترسانی

گاهی دعوایمان می کنی و گاهی تشو.یقمان می کنی

پشت همه اینها

چیزی هست که من آن را نمی فهمم

اما تو می خواهی ما به آن برسیم شاید خودت باشی

بله تو می خواهی ما بتو برسیم  اما  نه دست خالی

بلکه با دست پر ؛ پر از خوبی ها

نمی دونم  ؛ نمی فهمم ؛ فقط جا داره که بگم

خدایا خیلی معرکه ای !!

که بدیهای ما را با خوبیهای خودت پاک میکنی!!!


بتازگی متوجه شدم خدا در همسایگی ما خانه دارد

چند خانه آنطرف تر , او همسایه خوبی است

ما هیچ وقت از او آزاری ندیده ایم  همیشه با ما با محبت رفتار می کند

و اصول همسایگی را رعایت می کند

دیروز شنیدم  او در شمال شهر هم  خانه ای دارد

خانه ای بسیار مجلل و باشکوه و خیلی بزرگتر از این  خانه

با خود گفتم حتما  اوضاع مالیش عالی است

اما چطور می تواند در هر دو خانه زندگی کند ؟

آیا می تواند در هر دو خانه باشد ؟

امروز فهمیدم خدا 100 ها خانه دارد  در هر گوشه شهر

در کوچه های تنگ و خیابانهای بزرگ  فرقی نمی کند

در چه محلی باشد

شاید در محله شما هم یکی از این خانه ها باشد

همه اینها خانه اوست و  حیرت انگیز است که بگویم

او در همه خانه ها هست  و به همه همسایگانش لطف دارد

و با همه آنها مهربان است خیلی مهربان

جالب است بدانیم او روزی سه بار

همسایگانش را بخانه  اش دعوت می کند تا آنها را از نزدیک ببیند

و با آنها  گفتگو کند از درد دل هایشان آگاه شود

و به آنها مهربانی کند

دعوت او از همسایگانش با بانگ دعوت آغاز می شود

بانگی که با صدای بلند همسایگان را بخانه اش فرا می خواند

خدا بزرگ است  خدا بزرگ است............ ......... ..........بشتابید

بسوی رستگاری  ...........بشتابید  ...........

اما  گاهی می شود همسایه ای مانند من این دعوت را نپذیرد

و به یک تلفن اکتفا کند اونم یه تلفن بسیار کوتاه و  هول هولی

فقط می پرسم  شما خوبی؟

ای منم بد نیستم,ممنونم از  لطف شماو خداحافظ

خیلی ها مانند من سریع و تلگرافی

به همسایه خوبمون زنگ می زنند وخیلی زود

تماسشونو  قطع می کنند

خیلی هاهم یادشون میره  که زنگ بزنند

اونوقت یه دفعه آخر وقت  به سرشون میزنه که یه تک زنگ

بزنندوقتی که دیگه  همه  تماسشونو گرفتند  !!!!

خوب که فکر می کنم می بینم ما خیلی  نمک نشناسیم

که با این همسایه خوب  این طوری رفتار می کنیم

اونیکه همیشه بیاد ماست اونیکه مرتب

غذاهای خوشمزه دم در خونمون می فرسته اونیکه

همیشه به ما محبت می کنه و لطفش تازگی نداره

اگه گرفتار بشیم تنها اونه که بدادمون می رسه

و اگه شاد باشیم  تنها اونه که ازشادی ما شاده

چطور می تونیم دعوتشو  نپذیریم ؟

امروز حال عجیبی دارم-منتظرم-منتظر

منتظرم بانگ دعوت را بشنوم

و آماده ام  آماده برای رفتن به خونه همسایه عزیزم

به خانه خدا,می خوام اونجا مدتی دو زانو  و با ادب بشینم

و خیلی آروم و بدون عجله شمرده شمرده حرفامو بزنم

می خوام بگم:

منو ببخش  که  از تو غافل بودم  و تا حالا پیشت نیومدم منوببخش

توبخشنده ترینی , من همیشه  ترا عبادت می کردم

اما نمی دونستم ته ته همه عبادتها فهمیدن توست

می دانم تو از عبادتهای تو خالی خوشت نمی آید

عبادتی که مارا بتو نرساند عبادت نیست  خدایا !

کمکم کن تا عبادت هایم از تو پر شوند

خدایا چقدر حرف زدن باتو  آسان است

هر وقت که می خواستم نماز بخوانم فکر می کردم

یک جور ملاقات رسمی است  و باید خیلی سنگین و رنگین

تر و تمیز بایستم و حرف هایم را با دقت

و توی جمله های مشخص بگویم

همیشه فکر می کردم با خدا بودن وقت خاصی دارد

و هر جایی و با هر لباسی با خدا حرف زدن بی ادبی است

اما از این به بعد خجالت نمی کشم

از اینکه دراز بکشم و باتو صحبت کنم یا دستم را زیر چانه ام بزنم

و لم بدم و بتو فکر کنم!!

حالا خیلی راحتم این یعنی همه جوره با تو بودن

یعنی همیشه با تو بودن

خدایا ! ممنونم  که این قدر با من راه می آیی !!

در آخر حقیقتش خدا ! من چیز قابل داری ندارم

فقط یه دل شکسته به دردنخور  دارم آن را می دهم بتو

فقط فراموش نکن  که:


قلب فروخته شده پس گرفته نمی شود !!!!!


نظرات 1 + ارسال نظر
یه دوست یکشنبه 17 آبان 1388 ساعت 07:24

دوست خوبم
خدا درون همه ما آدمها یه خونه داره وآن قلبمونه.این مهمان عزیز ما اینقدر بزرگواره که گاهی هر چقدر هم ما ازش بد میزبانی می کنیم و هزار و یک جور مهمان ناخوانده دیگر را به خانه اش می فرستیم باز هم هوای دل ما رو داره.
یا حق تا بعد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد