بتازگی متوجه شدم خدا در همسایگی ما خانه دارد چند خانه آنطرف تر , او همسایه خوبی است ما هیچ وقت از او آزاری ندیده ایم همیشه با ما با محبت رفتار می کند و اصول همسایگی را رعایت می کند دیروز شنیدم او در شمال شهر هم خانه ای دارد خانه ای بسیار مجلل و باشکوه و خیلی بزرگتر از این خانه با خود گفتم حتما اوضاع مالیش عالی است اما چطور می تواند در هر دو خانه زندگی کند ؟ آیا می تواند در هر دو خانه باشد ؟ امروز فهمیدم خدا 100 ها خانه دارد در هر گوشه شهر در کوچه های تنگ و خیابانهای بزرگ فرقی نمی کند در چه محلی باشد شاید در محله شما هم یکی از این خانه ها باشد همه اینها خانه اوست و حیرت انگیز است که بگویم او در همه خانه ها هست و به همه همسایگانش لطف دارد و با همه آنها مهربان است خیلی مهربان جالب است بدانیم او روزی سه بار همسایگانش را بخانه اش دعوت می کند تا آنها را از نزدیک ببیند و با آنها گفتگو کند از درد دل هایشان آگاه شود و به آنها مهربانی کند دعوت او از همسایگانش با بانگ دعوت آغاز می شود بانگی که با صدای بلند همسایگان را بخانه اش فرا می خواند خدا بزرگ است خدا بزرگ است............ ......... ..........بشتابید بسوی رستگاری ...........بشتابید ........... اما گاهی می شود همسایه ای مانند من این دعوت را نپذیرد و به یک تلفن اکتفا کند اونم یه تلفن بسیار کوتاه و هول هولی فقط می پرسم شما خوبی؟ ای منم بد نیستم,ممنونم از لطف شماو خداحافظ خیلی ها مانند من سریع و تلگرافی به همسایه خوبمون زنگ می زنند وخیلی زود تماسشونو قطع می کنند خیلی هاهم یادشون میره که زنگ بزنند اونوقت یه دفعه آخر وقت به سرشون میزنه که یه تک زنگ بزنندوقتی که دیگه همه تماسشونو گرفتند !!!! خوب که فکر می کنم می بینم ما خیلی نمک نشناسیم که با این همسایه خوب این طوری رفتار می کنیم اونیکه همیشه بیاد ماست اونیکه مرتب غذاهای خوشمزه دم در خونمون می فرسته اونیکه همیشه به ما محبت می کنه و لطفش تازگی نداره اگه گرفتار بشیم تنها اونه که بدادمون می رسه و اگه شاد باشیم تنها اونه که ازشادی ما شاده چطور می تونیم دعوتشو نپذیریم ؟ امروز حال عجیبی دارم-منتظرم-منتظر منتظرم بانگ دعوت را بشنوم و آماده ام آماده برای رفتن به خونه همسایه عزیزم به خانه خدا,می خوام اونجا مدتی دو زانو و با ادب بشینم و خیلی آروم و بدون عجله شمرده شمرده حرفامو بزنم می خوام بگم: منو ببخش که از تو غافل بودم و تا حالا پیشت نیومدم منوببخش توبخشنده ترینی , من همیشه ترا عبادت می کردم اما نمی دونستم ته ته همه عبادتها فهمیدن توست می دانم تو از عبادتهای تو خالی خوشت نمی آید عبادتی که مارا بتو نرساند عبادت نیست خدایا ! کمکم کن تا عبادت هایم از تو پر شوند خدایا چقدر حرف زدن باتو آسان است هر وقت که می خواستم نماز بخوانم فکر می کردم یک جور ملاقات رسمی است و باید خیلی سنگین و رنگین تر و تمیز بایستم و حرف هایم را با دقت و توی جمله های مشخص بگویم همیشه فکر می کردم با خدا بودن وقت خاصی دارد و هر جایی و با هر لباسی با خدا حرف زدن بی ادبی است اما از این به بعد خجالت نمی کشم از اینکه دراز بکشم و باتو صحبت کنم یا دستم را زیر چانه ام بزنم و لم بدم و بتو فکر کنم!! حالا خیلی راحتم این یعنی همه جوره با تو بودن یعنی همیشه با تو بودن خدایا ! ممنونم که این قدر با من راه می آیی !! در آخر حقیقتش خدا ! من چیز قابل داری ندارم فقط یه دل شکسته به دردنخور دارم آن را می دهم بتو فقط فراموش نکن که: قلب فروخته شده پس گرفته نمی شود !!!!!
دوست خوبم
خدا درون همه ما آدمها یه خونه داره وآن قلبمونه.این مهمان عزیز ما اینقدر بزرگواره که گاهی هر چقدر هم ما ازش بد میزبانی می کنیم و هزار و یک جور مهمان ناخوانده دیگر را به خانه اش می فرستیم باز هم هوای دل ما رو داره.
یا حق تا بعد