نارسیس(نرگس) دختر زیبایی بود که هر روز می رفت
تا زیبایی خود را در دریاچه ای تماشا کند.
چنان شیفته خود می شد که روزی به درون دریاچه افتاد
و غرق شد درجایی که به آب افتاد گلی رویید
که نارسیس (نرگس) نامیده شد
وقتی مردم اوریادها ( الهه های جنگل ) به کنار دریاچه آمدند
ودیدند که دریاچه آب شیرین به دریاچه ای سر شار از
اشک های شور تبدیل شده اوریادها پرسیدند چرا می گریی؟؟؟
دریاچه گفت برای نارسیس می گریم
اوریادها گفتند آه شگفت آور نیست که برای نارسیس می گریی
وادامه دادند هرچه بود با آنکه همه ما همواره در جنگل
درپی او می شتافتیم تنها تو فرصت داشتی
از نزدیک زیبایش را تماشا کنی
دریاچه پرسید مگر نارسیس زیبا بود؟
اوریادها شگفت زده پاسخ دادند
چه کسی می تواند بهتر از تو این حقیقت را بداند
هر چه بود هر روز در کنار تو می نشست
دریاچه مدتی ساکت ماند و سرانجام گفت
من برای نارسیس می گریم اما هرگز زیبای او را ندیده بودم
برای نارسیس می گریم چون هر بار که به رویم خم می شد
تا خود را در من ببیند من می توانستم در چشمانش
باز تاب زیبایی خود را ببینم!
|
ای کاش ما هم می تونیستیم در وجود خودمان زیبایی خالقمان را ببینیم و در آنصورته که جذب در زیبایی او می شویم. یا حق تا بعد
سلام و مکتب "نارسیسم" یا خودشیفتگی هم از همینجا بوجود آمد!