پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

پرواز عشق

بیاییم پرواز عشق را از پروانه بیاموزیم

شوق


یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی

چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز ؟

چهره ام را بنگر تا به تو پاسخ گوید

اشک شوقی که فروخفته به چشمان نیاز 

چه رهآورد سفر دارم ای مایه عمر؟

سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال 

نگهی گمشده در پرده رویایی دور 

پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال 

چه رهآورد سفر دارم ... ای مایه عمر ؟

دیدگانی همه از شوق درون پر آشوب 

لب گرمی که بر آن خفته به امید نیاز 

بوسه ای داغتر از بوسه خورشید جنوب 

ای بسا در پی آن هدیه زیبنده تست 

در دل کوچه و بازار شدم سرگردان 

عاقبت رفتم و گفتم که ترا هدیه کنم 

پیکری را که در آن شعله کشد شوق نهان 

چو در اینه نگه کردم دیدم افسوس 

جلوه روی مرا هجر تو کاهش بخشید 

دست بر دامن خورشید زدم تا بر من 

عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید 

حالیا... این منم این آتش جانسوز منم 

ای امید دل دیوانه اندوه نواز 

بازوان را بگشا تا که عیانت سازم 

چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز

آموخته ام که...



آموخته ام ...... بهترین کلاس درس دنیا کلاسی است که

زیر پای پیر ترین فرد دنیاست





آ‌موخته ام ...... وقتی که عاشق هستید عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود





آموخته ام ...... تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند

کسی است که به من می گوید : تومرا . شاد کردی





آموخته ام ...... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی ( نه ) گفت





آموخته ام ...... که همیشه

برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم





آموخته ام ...... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد

همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم




آموخته ام ...... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است

هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند 




آموخته ام ...... که پول شخصیت نمی خرد





آموخته ام ...... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که

زندگی را تماشایی میکند




آموخته ام ...... که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد


 

آموخته ام ...... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان 




آموخته ام ...... که وقتی با کسی روبرو می شویم

انتظار لبخندی از سوی ما را دارد




آموخته ام ...... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست

تا زمانی که عاشق بشویم




آموخته ام ...... که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم




آموخته ام ...... که فرصتها هیچگاه از بین نمی روند ،‌ بلکه

شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد




آموخته ام ...... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن نگاه را وسعت داد




آموخته ام ...... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند ، اما


تمام شادی ها و پیشرفت ها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستند




آموخته ام ...... بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است :


وقتی که از شما خواسته می شود ،‌ و


زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد 


قرمز و آبی


شنیدم در زمان خسرو پرویز


گرفتند آدمی را توی تبریز

به جرم نقض قانون اساسی

و بعض گفتمان های سیاسی

ولی آن مرد دور اندیش، از پیش

قراری را نهاده با زن خویش

که از زندان اگر آمد زمانی

به نام من پیامی یا نشانی

اگر خودکار آبی بود متنش

بدان باشد درست و بی غل و غش

اگر با رنگ قرمز بود خودکار

بدان باشد تمام از روی اجبار

تمامش از فشار بازجویی ست

سراپایش دروغ و یاوه گویی ست

گذشت و روزی آمد نامه از مرد

گرفت آن نامه را بانوی پر درد

گشود و دید با هالو مآبی

نوشته شوهرش با خط آبی:

عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟

بگو بی بنده احوالت چطور است؟

اگر از ما بپرسی، خوب بشنو

ملالی نیست غیر از دوری تو

من این جا راحتم، کیفور کیفور

بساط عیش و عشرت جور وا جور

در این جا سینما و باشگاه است

غذا، آجیل، میوه رو به راه است

کتک با چوب یا شلاق و باطوم

تماما شایعاتی هست موهوم

هر آن کس گوید این جا چوب دار است

بدان این هم دروغی شاخدار است

در این جا استرس جایی ندارد

درفش و داغ معنایی ندارد

کجا تفتیش های اعتقادی ست؟

کجا سلول های انفرادی ست؟

همه این جا رفیق و دوست هستیم

چو گردو داخل یک پوست هستیم

در این جا بازجو اصلن نداریم

شکنجه ، اعتراف، عمرن نداریم

به جای آن اتاق فکر داریم

روش های بدیع و بکر داریم

عزیزم، حال من خوب است این جا

گذشت عمر، مطلوب است این جا

کسی را هیچ کاری با کسی نیست

نشانی از غم و دلواپسی نیست

همه چیزش تمامن بیست این جا

فقط خود کار قرمز نیست این جا

سلام دنیا


شروعی از برای یک زندگی


در یک محیط مجازی


بسم الله ....